چکیده:
درک درست از متون مختلف ادبی و پیبردن به معانی باطنی آن، منوط به فهم صحیح و عاری از استنباطهای مغشوش است. از جمله متونی که علاوه بر معانی ظاهری نیاز به تبیین وجوه مختلف و تعابیر گوناگون دارد، متون عرفانی است؛ لذا موضوع تشریح در این متون به خاطر مسائل فوق الذکر، اهمیت مضاعفی دارد. این در حالی است که شاعران و عارفان برای بیان مافیالضمیر خود بعضا از اصطلاحاتی مضمونآفرینی یا نمادپردازی کردهاند که حتی در حوزه مطالعاتی شارحان جامعالاطراف نیز نیست؛از جمله این اصطلاحات که لغزشگاهی برای شارحان و به تبع آن خوانندگان محسوب میشود، مربوط به بازی شطرنج است. نوشته حاضر بر آن است تابااستفاده از روش استقرایی و با بازخوانی دقیق آثاربرخی شاعران عارف، به تحلیل روش درست این بازی و پیچیدگیها و ظرایف آن بپردازد و برخی شروح متون عرفانی در این زمینه را مورد نقد و بررسی قرار دهد. حاصل پژوهش نشان میدهد که شارحان محترم، به خاطر پیچیدگی خاص این بازی، اغلب یا از توضیح ابیات چشمپوشی کردهاند و یا اینکه بعضا دچار لغزش شدهاند. از جمله اصطلاحات مورد اختلاف بین شارحان میتوان به «شه رخ زدن»، «فرزین بند»و «طرح نهادن»، اشاره کرد.
خلاصه ماشینی:
از جمله ابوفراس گفته است» در توصیف حرکت مستان: مشوا الی الراح مشی الرخ و انصرفوا والــراح یمشــی بهــم مشــی الفــرازین روی به شراب آوردن ایشان به مانند حرکت رخ بود و به هنگام بازگشـت شـراب ایشان را فرزین وار کژ و راست به حرکت درمی آورد ترجمـان البلاغـه ١١٧ و یتیمـه الدهر ٤٦٨/١ (شفیعی ، ١٣٨٧: غ ١٧٢) ذیلاً توضیحاتی در مورد رخ داده و در نهایت به معنی بیت می پردازیم : در بسیاری از منابع ، اطلاعات کامل و متقنی در مورد «رخ » ارائه نشده و اغلب بر اساس ذوق و نظرات شخصی مطالبی چند ایراد شده است : «در ریشه شناسی ایـن واژه ، بعضـی از محققان مهرٔە رخ را در بازی شطرنج با پرنده افسانه ای و عظیم الجثه که در هند مـی زیسـت مرتبط می دانند» (ذاکری ، ١٣٨١: ٣٥)؛ در کتاب نفایس الفنون نیز مطلبی ذکر شده اسـت کـه دال بر حیوان بودن «رخ » است : رخ جانوری است مانند شتر و او را دو کوهان باشد و دندان های پیشین تیز دارد و هیچ حیوانی ازو نجهد و از این جهت حکمای هند رخ شطرنج را بدو تشبیه کرده اند کـه او بر همه آلات غالب است ؛ لعاب دهن او و زبل و بول او زهر قاتل است و هـر چـه در نظر او آید صید کند به واسطه آنکه در دویدن با باد برابری کند (آملی ، ١٣٧٩: ١٤١).