چکیده:
کانت برای فهم جهان شئونی قائل است و هر شأنی را ناظر به قوهای منحصر در نفس انسان میداند که عبارتند از قوه شناخت، قوه میل و قوه لذت و الم . هر یک از این قوا متعلق به منبع شناختی است که قانونگذار قوه تحت خود است؛ یعنی فهم، عقل و حکم. همچنین هر یک از این قوا، هرچند از حیث کارکرد متفاوت و متمایز از دیگری است ولی اصلی وحدتبخش همه آنها را به یکدیگر پیوند زده است. کانت درصدد است رابطهی فهم و عقل را به واسطهی قوه حکم و اصل بنیادین آن؛ یعنی اصل غایتمندی توجیه کند. در این مقاله نشان میدهیم که با توجه به نقشی که این اصل در اندیشه کانت ایفا میکند، قوای شناختی آدمی را نمیتوان همچون جزیرههایی مستقل از هم در نظر گرفت، بلکه به نوعی میبایست یکپارچگی آنها را تأیید کرد.
خلاصه ماشینی:
این غایت ناظر به شرایط موقت جزئی تعیین نمیشود، بلکه غایتی ناظر به انسان بهطور کلی است و بهواسطۀ عقل معین میشود و از آن حیث که ناظر به کل است نمیتواند نسبی باشد؛ بنابراین غایتی مطلق است؛ یعنی، انسانیت را نه بهمنزلۀ غایتی برای افراد (بهطور ذهنی)، یعنی بهمنزلۀ چیزی که افراد خود درواقع امر بهمثابۀ غایت برمیگزینند، بلکه بهمثابۀ غایتی عینی که درمقام قانون باید برترین شرط محدودکنندۀ همۀ غایات ذهنی باشد [در نظر میگیرد و] به آنها اجازه میدهد که آنچه میخواهند باشند.
کانت میگوید چیزی درمقام یک غایت طبیعی، حتی در شناخت تجربی مبتنیبر علت و معلول آن، باید که در بنیادش مفاهیم عقل را ازپیش فرض بگیرد؛ چراکه «این [خصلت] امکانی صورت آن در کلیۀ قوانین طبیعی تجربی نسبتبه عقل مبنایی است برای اینکه علیت آن چنان تلقی شود که گویی فقط ازطریق عقل ممکن است» (همان: 326)، از آن حیث که «عقل قوۀ عمل برطبق غایات (یک اراده) است و عینی که فقط بهوسیلۀ این قوۀ ممکن تصور میشود فقط بهمثابۀ غایت ممکن تصور میشود» (همان).
نتیجهگیری آنچه در فرایند بحث این مقاله موردنظر قرار گرفته است بحث از کارکردهای قوۀ حکم تأملی و اصل بنیادی آن یعنی اصل غایتمندی در اندیشۀ کانت است تا نشان داده شود که او چگونه مقدمات بحث خود را، که هریک محتوایی مفصل و به اعتباری مستقل دارد، پیش میبرد تا به نتیجۀ بحث خود ره یابد که همانا نشاندادن مبنای امکان گذر از قلمرو طبیعت به قلمرو آزادی است تا به یک وحدت در کل دست یابد.