چکیده:
هر مجموعه معرفتی، به ضرورت، از روش و منطقی تبعیت میکند. وبر از بنیانگذاران علم اجتماعی، مدعی است که از منطق تکوینی برای این علم استفاده میکند. از سویی وی را از جمله اندیشمندان نوکانتی به حساب میآورند، لذا پرسش اصلی مقاله این است که چگونه منطقِ استعلایی کانت در منطقِ تکوینی بازسازی شده است. برای پاسخ به پرسش مذکور، از روش توصیفی – تحلیلی استفاده شده است.
نتایج حاکی است؛ همانگونه که نسبت امرِ پیشینی؛ یعنی فلسفه، و امرِ پسینی؛ یعنی علم تجربی، در منطق کانت، معیت است، بدینمعنا که فلسفه، امکان علم تجربی را فراهم میآورد، در منطقِ وبر نیز همین مسأله جاری است؛ البته با تحولات مفهومی که در منطق وبر شکل گرفته است.
علم، گرانبار از ارزش است. ارزشها، بخشی از واقعیت را معنادار میسازد. در ذیل ایدههای ارزشگذار، نوع مثالی شکل میگیرد؛ همچون نومنهای کانتی، تعیین حدود میکند، تا امر فوق، به واسطه مفهوم امکان عینی از دیدگاه معرفت تعمیمی، کافی؛ و نه ضرورت متافیزیکی، تحقق یابد.
Necessarily each epistemic set follows a method and logic. Weber, one of the founders of social science, claims that he uses the developmental logic for this science. On the one hand, he is considered to be a neo-Kantian thinker, so the main question of the article is how Kant's transcendental logic has been reconstructed in the developmental logic. To answer this question, a descriptive-analytic method has been used. The results show that as the relationship between the a priori thing, that is, philosophy, and the a posteriori thing, i.e., empirical science, in the Kant's logic, is concomitant, that is to say, that philosophy provides the possibility of empirical science, this is also the case in Weber's logic, with the conceptual transformations that have undergone in Weber's logic. Science is laden with value. Values make a part of the reality meaningful. Below the evaluating ideas, the ideal type is formed, as in the case of the Kantian noumena, determines the limits, so that the above thing is realized, through the notion of objective possibility from the perspective of generalized knowledge, sufficient; rather than the metaphysical necessity.
خلاصه ماشینی:
تحلیل استعلایی، بهدنبال خاستگاه شناخت نظری خرد است و دیالکتیک استعلایی نیز دامنه و اعتبار این نوع شناخت را معین میسازد، لذا تحلیل استعلایی به کاوش درباره فهم میپردازد تا بنیادهای پیشینی و مستقل از تجربه شناخت را مطرح کند و دیالکتیک استعلایی نیز مانع از قدمگذاری فاهمه در قلمروهایی که مجوزی برای ورود به آنها را ندارد، فراهم میآورد؛ بنابراین، تحلیل استعلایی بهدنبال عناصر شناخت محض فهم و نیز اصلهایی است که بدون آنها هرگز برابرایستایی اندیشیده نمیشوند.
بنابراین، وبر به دلیل عبور از متافیزیک و ترسیم علم اجتماعی در ذیل علم فرهنگ واقعیت بهمثابه کل را با استفاده از مفهوم منظومه (Konstellation) مطرح میسازد و نه مفهوم سیستم در کانت و هگل و اصرار دارد که مفهوم منظومه، امر منفرد و شخصی تاریخی است و نه امر جهانشمول و عام.
دانسته شد که در نوع مثالی، مفهوم مثالی بهمعنای برساختن روابط و مناسباتی است که تخیل پژوهشگر معقولبودن آنها و در نتیجه، امکان عینی آنها را میپذیرد و از دیدگاه معرفت تعمیمی نیز کافی به نظر میآیند و لازم نیست که بهصورت ضروری پردازش شود.
وی پرسش فوق را بهصورت دیگری نیز مطرح میسازد: چگونه اسناد معلول معین به علت منفرد و شخصی، ممکن و تحققپذیر است؛ حال آنکه در حقیقت سپهر نامتناهی از عوامل علی، وقوع رخداد معینی را مشروط به خود میسازند و در واقع، تمامی آن عوامل علی منفرد و شخصی برای وقوع معلول مذکور در شکل انضمامیاش، مطلقا ضروری است (همان: ص 246-247).