چکیده:
ماجرای «بلوهر و یوذاسف» از سرگذشتهایی است که دیرینگی آن زمینهساز کاوشهای نظری فراوان
از سوی صاحبان اندیشه و قلم بهمنظور یافتن پاسخ روشن به پرسشهای مختص آن» بهویژه در سدة
اخیر شده است. کهنترین متن موجود از قصه در زبان عربی» روایت شیخ صدوق, فقیه و محدث
شیعی سدة چهارم هجری است؛ پرسشهای طرحشده یا قابل طرح دربارة این داستان عبارتاند از:
۱ درونمایة قصه. واقعی است یا افسانه؟ ۲. به فرض واقعی بودن در چه سرزمینی تحقق پذیرفته
است؟ ۳. در چه فضای زبانی و فرهنگی نگاشته و روایت شده است؟ ۴. در مسیر حرکت خود در
زبانها و فرهنگها چه رویشها و برآمده، حاصل تلاش خود را درمعرض داوری صاحبنظران
نهادهاند؛ اما نوشتة پیش روی در پاسخ به کسانی است که وجود سخنان پیامبر اسلامصلی الله علیه و آله و سلم و
معصومان علیهم السّلام را در روایت صدوق منکر شدهاند؛ این جستوجو بر آن است که پیشینة نقل قصه به
دنیای اسلام را با بررسی راویان روایت صدوق به کاوش نشسته. در کنار ارائة نمودهایی از آن در آنار
اسلامی، بازتاب حکمتها و سخنان ماثور از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم شیعه علیهم السّلام را در متن قصه نشان
دهد. در پایان؛ این نتیجه به حاصل آمده است که ساختار و محتوای کنونی قصه که تنها از طریق شیخ
صدوق به ما رسیده، برکشیده و بالیده فرهنگ اسلامی و شیعی است.
خلاصه ماشینی:
طرح مسئله قصۀ بلوهر بهویژه در این دوران، از چند دهه پیش بدینسو، دستآویز پژوهشهای سودمندی از سوی برخی از معاصران بهمنظور دستیابی به زادبوم و خاستگاه نخست آن شده است؛ با این پرسش که: نظر به درونمایههای داستان آیا دارای اصالت شرقی است یا اروپایی؟ و در صورت شرقی بودن و با درونمایۀ هندی آن، آیا نخست در ایران زاد و سپس راهی دیار هند و مصر و دیگر نقاط شد یا ماجرا بهگونهای دیگر صورت بسته است؟ محتوای خالص قصه بدین صورت آمده که در روزگارانی، پادشاهی با شکوه و شوکت تمام در بلاد هند حکومت میکرد اما تا مدت زیادی او را فرزند پسری نصیب نشده بود.
2. نگاهی به گفتهها کسانی بهرغم نبود هیچ متنی به فارسی یا دیگر زبانهای کهن ایرانی، از این قصه با استناد به قراینی از درون آن، نتیجه گرفتهاند که بیگمان داستان دارای اصالت ایرانی است و احتمالاً نخست برزویۀ حکیم آن را به زبان پهلوی نوشته است؛ حتی ترجمههای عربی قدیم نیز چیزی جز برگردانی از اصل پهلوی آن نیست؛ زیرا عناصری در آن دیده میشود که جز در این خاکبوم چهره نبسته است(مینوی، 1367ش، ص230ـ231)؛ مانند همگونیهای حدسبنیانی که میان روایت صدوق در بهکارگیری واژگانی مانند تابوت با آنچه در نامۀ باستانی تنسَر۱، منسوب به موبدی در عهد اردشیر بابکان۲، که مهمترین سند تاریخ ایران پس از اَوستا و کتیبههای هخامنشی به شمار آمده و بهقولی نخست به دست برزویه حکیم تألیف شده، دیده میشود.