خلاصه ماشینی:
"ابو المعالی نصر الله بن محمد بن عبد الحمید «مقام فقر» وقتی توانگری مقدار ده هزار درهم پیش ابراهیم ادهم آورد و خواست تا قبول کند.
ع-ق «سخنان تاریخی» عمر بن میرانشاه،وقتی که بجنک شاهرخ میرفت،در اسلامیو طوس بخدمت شیخ محیی الدین غزالی طوسی رسید،گفت:شیخا!از شما التماس دعا دارم،همتی در کار من کنید که بر شاهرخ ظفر یابم.
شیخ گفت من هرگز این کار را نکنم زیرا که شاهرخ عادل و خداترس است و تو بیباک و متهور،و نیز او ترا جای پدر است شکست وی طلبیدن و ظفر و فتح تو خواستن از طریقت و شریعت دور است و من خود هرگز این نکنم.
شاهزاده عمر از این سخن برنجید و خواست او را آزاری رساند و لیکن چون کاری بزرک در پیش داشت متعرض او نشد تا در مراجعت اگر فاتح باشد بازخواست کند،و برخاست و از نزد شیخ بیرون رفت."