خلاصه ماشینی:
دکترین بوش بر دو پایه استوار است:اول آن که،ایالات متحده با تمام قوا دست به هر کاری میزند تا برتری بیچون و چرای نظامی خود را حفظ کند،و دوم این که،با یک عمل پیشگیرانه حقی را(که محق به آن نیست)مطالبه و غضب کند.
بوش هیچ اجازهای به کسی نمیدهد که حتی در مخیله خود تصور کند که وی مرتکب خطا شده است.
البته ظهور چنین آرای افراطگرانه در دستگاه اجرایی آمریکا حاکی از آن نیست که دولت آمریکا خود کامه و مستبد است؛در اعلامیه استقلال آمریکا،اصول مربوط به جامعه آزاد مورد تکریم و تقدیس قرار گرفته است و قانون اساسی این کشور،از اجرای اصول حمایت میکند.
در اعمال درست این اصول،نظارتها و بررسیهایی وجود دارند و رئیس جمهور باید پشتیبانی ملت خود را به دست آورد.
اما در مورد دکترین بوش میبینیم،قبل از این که آن بررسی و کنار گذاشته شود،آسیب خود را وارد میکند و به تدریج چنین نیز خواهد شد.
تا مدتی واقعیت میتواند درک نادرست را تقویت کند ولی به تدریج فاصله بین این دو ناپایدار میشود.
قبل از حادثه یازده سپتامبر نمیتوان پیشرفت قابل ملاحظهای در اجرای این افکار مشاهده کرد چرا که بوش دشمنی تعریف شده پیش رو نداشت و فاقد حکم ملی بود.
پیامبران تغییر رژیم این طور بحث میکنند که در تصمیمگیریها برای انتخابات،سیاست داخلی بسیار مهمتر از سیاست خارجی است و از شبح وینستون چرچیل و به همان ترتیب بوش پدر سخن میگویند؛و به برخی وقایع نگرانکننده،و به زعم آنها خوب،اشاره میکنند.
برکناری صدام از قدرت کار ارزشمندی است،اما روشی که بوش دنبال میکند درست نیست و اعتراض متوجه این روش است.