خلاصه ماشینی:
"زندان قصر *** ایران باقری(با تخلص«ایران») به افتخار بازگشت استاد گرانقدر لطفی خوش آمدی به وطن،ای یگانه یار هنر یگانه رهبر محبوب و جان نثار هنر خوشم که دور ز ایرانزمین زیبایت به هر دیار شدی یار و پاسدار هنر بیا،بیا که تو مرد نبرد میدانی همیشه بود حمایت ز حق،شعار هنر مرو دگر که غم افزاست جای خالی تو بگیر در کف جان،عاشقانه تار هنر من و حماسه سرایی،به عشق هنر خویش تو و«رفیق»شریف تو افتخار هنر خجسته باد بهار و شکوه نوروزت که در خزان زمان گشتهای بهار هنر بمان،که در دل و چشمان خلق جا داری مرو،که تیره شود بیتو روزگار هنر سرود سادهی«ایران»نثار مهر شما اگرچه بهره ندارم ز لالهزار هنر *** احمد حیدر بیگی رفتم،و نرسیدم برای حسین منزوی و خیال خام پلنگش گفتم که رفتن و دل کندن گامی به سوی رسیدن بود رفتم،ولی نتوانستم کارم اگرچه دویدن بود تکرار پوچی و هیچی را در چشم ساعت دیواری دیدم که چون دل نومیدم بیهوده گرم تپیدن بود این دانههای طلایی را من آب دادم و،من کشتم وقتی که خوشه به بار آمد سهمم همیشه نچیدن بود در من جوانهی تردی بود سرشار سبزی فروردین در زمهریر زمستانی در شوق جامه دریدن بود در باد سرکش طوفانی درهم شکستم و،افتادم ماندند خمشدگان،اما آیین من نخمیدن بود در من غروب غمانگیزی افراشت پرچم سرخش را در انتظار سحر بودم شب در شروع دمیدن بود هرجا گیاه و آبی بود سر پوش چشم توفنگی شد آهوی سادهدلی در من آسوده گرم چریدن بود آه،ای دلیری ناهنگام اینک به فکر هزیمت باش فرجام سینه سپرکردن خود را به ورطه کشیدن بود اگر پیام مرا باد آورد سویت به پاسخی برسان سوی جان من بویت به یاد آمدنت ماندهام بسی تنها مکن دریغ دلم را ز مهر دلجویت همیشه بود امیدم که باز میآیی تو«باز»میشوی و میشوم پرستویت زمان دراز شد و دیر گشت آمدنت به انتظار نشستم بسی سر کویت نگاهدار مرا در کنار خویش کنون شدم اسیر و گرفتار زیور خویت ز تخت سرکش بختم کنون نمیدانی سیاهگشته به رنگ سیاهی مویت بدان که درد غم انتظار دشوار است مجال نیست دوباره بینم آن رویت صدای پای تو در گوشهای من پیچید ولی نشانه نشد از نگاه و گیسویت *** علی جعفری مرندی«کارگر» شنیدم ز تاریخ..."