چکیده:
تمرکز بر رفاه انسان و بیتوجهی به سایر موجودات زنده در استفاده از منابع محدود طبیعی پیامدی جز بحران محیط زیست ندارد. از آنجا که هیچ تدبیری به اندازه اخلاق نمیتواند انسان را از درون به ترک رفتار ناشایست ملزم کند، برای رهایی از بحران محیط زیست نیز لازم است اخلاق محیط زیست را جدی بگیریم. اخلاق محیط زیست مجموعهای از معیارهای فردی و اجتماعی را در اختیار مینهد که برای تنظیم رابطه شایسته میان انسان و محیط زیست ضروری است. متفکران قرن بیستم در قلمرو اخلاق محیط زیست انبوهی از نظریههای «انسانمحور»، «زیستمحور» و «بوممحور» تولید کردهاند که به نظر میرسد در میان آنها نظریههای زیستمحور، بهخصوص نظریه «احترام به طبیعت»، از معقولیت قابل قبولی برخوردارند. در این پژوهش نخست میکوشیم این نظریه را صورتبندی کنیم، سپس معقولیتِ آن را در بُعد نظری و عملی نشان دهیم و در پایان به اشکالاتی که به این نظریه وارد شده است، پاسخ دهیم.
Environmental crisis is due to the welfare of humans and the negligence of other living organisms in the use of natural resources. Because of the ethics more than other schemes of protecting the environment can lead to require humans to leave bad behavior towards the environment, for resolve of this crisis, we need to attend to the ethics of the environment seriously, because it provides us with a set of personal and social criteria that are essential for establishing relationship between humans and their environment. In twentieth-century, thinkers in the field of environmental ethics generate “anthropocentric”, “biocentric” and “ecocentric” theories. Among these theories, biocentric theories, in particular the theory of “respect for nature”, are in an acceptable level of rationality. In this research, we will formulate this theory, then we will prove that this theory is reasonable in field of environmental ethics. Finally, we will respond to criticisms of this theory.
خلاصه ماشینی:
در این نظریه ارزش ذاتیِ همه موجودات زنده با دو ادعایِ توصیفی زیر توجیه میشود: الف) هر موجود زنده خیر مخصوصی دارد؛ ب) منظر درست در اخلاق محیط زیست، منظر «زیستمحور» درباره طبیعت است.
ب) معقولیت نظریه «احترام به طبیعت» در بعد عملی اگرچه تیلر به معقولیت نظریه خود در بُعد عملی اشاره نکرده است، از آن نیز میتوان دفاع کرد؛ زیرا درست است که میان قواعد رفتاری یادشده رابطه منطقی وجود ندارد و این قواعد جامعیت ندارند، اما از انسجام و نظم درونی برخوردار و با ارزش ذاتیِ موجودات زنده سازگارند.
علاوه بر این، این چهار قاعده بر مبانیِ نظریِ نظریه احترام به طبیعت استوارند؛ زیرا آسیب نزدن، نکشتن موجودات زنده و دخالت نکردن در چرخه حیات بر این اصل استوار است که هر موجود زنده خیری مخصوص خود دارد، همه موجودات ارزش ذاتی دارند، هیچ موجودی ارزشی بالاتر از موجود دیگر ندارد و حق ندارد بدون دلیل موجه، به موجود زنده دیگر آسیب جدی وارد کند یا او را بکشد.
این اصل در جایی قابل پیروی است که تحقق منافع غیر اساسی انسان با منافع اساسیِ سایر موجودات زنده در تعارض است، اما ذاتاً با نگرش احترام به طبیعت ناسازگار نیست، بلکه به طور عرضی به حیات وحش و بومسازههای طبیعی آسیب وارد میکند.
اگر کمترین خطا منجر به کشته شدنِ یک موجود زنده شود، آیا باز هم کنشگر اخلاقی مجاز است که منافع غیر اساسیِ خود را دنبال کند؟ تیلر منافع غیر اساسی انسان را در قالب «اهداف ویژهای که جستوجوی آنها ارزشمند است یا مقاصد خاصی که برای تحقق ارزشهای فردی مورد توجه قرار میگیرند و از فردی به فرد دیگر تفاوت دارند» تعریف میکند (Taylor, 2011: 273).