چکیده:
ایرانیان در طول سدهها مقاومت در برابر خودکامگی شیوههای گوناگونی را آزمودهاند، شیوههایی مانند ترور، قیام مسلحانه، انقلاب و انواعی از مقاومت منفی. اما مقارن با آشنایی روشنفکران ایرانی با اندیشههای نوآیین درباب اجتماع و سیاست، در دوران جنبش مشروطه درک جدیدی از مسئله و مفهوم مقاومت سرنمونی یافت. بیگمان مکان تاریخی ظهور این مفهوم جدید از مقاومت در برابر خودکامگی سدهها پیش از نهضت مشروطهی ایران در میان فرقههای مسیحی مخالف ولایت مطلقه پاپ و بعد از آن در اعتراض به بیرسمیهای سلطنتهای مطلقهی اروپایی بود و عموما حاصل تلاشهای نظری نویسندگان پروتستان و هوادار سلطنتهای مشروطه بود. اینگونه از مقاومت که میتوان از آن با عنوان مقاومت براساس فرآیندهای قانونی یاد کرد، برپایه اصلی مندرج در نظامنامه ها قرار دارد که برمبنای آن هرگاه فرمانروا یا شهریاری خودکامگی پیشه کرده و قرارداد آغازین را منحل کند، آنگاه مردم نیز با توسل به خشونت، حق مقاومت در برابر او را خواهند داشت. این اصل بهعنوان قیدی اساسی در نظامنامهها و قوانین بنیادین، مبنای آن چیزی است که در اندیشه سیاسی جدید از آن به نظریهی مقاومت یاد کردهاند. در جریان تلاشهای روشنفکران ایرانی برای تاسیس حکومت قانون و تبیین اصول مشروطهخواهی و بهویژه در دورهی استبداد صغیر به این درک جدید از مفهوم مقاومت در معدود رسالههای سیاسی و حقوقی توجه شده است. از آنجا که تاکنون پژوهشی جامع دربارهی این وجه از ادبیات مقاومت، بهویژه در جریان نهضت مشروطه ایران، انجام نشده است، سعی نوشتار حاضر بر این است به بحث راجع به آن بپردازد.
خلاصه ماشینی:
در جريـان تلاشهـاي روشـنفکران ايرانـي بـراي تأسـيس حکومت قانـون و تبيين اصـول مشـروطه خواهي و به ويـژه در دوره ي اسـتبداد صغيـر بـه ايـن درک جديـد از مفهـوم مقاومـت در معـدود رسـاله هاي سياسـي و حقوقـي توجـه شـده اسـت .
بـا توجـه بـه آنچه گفته شـد، سـؤال اصلـي پژوهش حاضـر عبـارت اسـت از اين که چگونـه ميتـوان جايـگاه نظريـه ي مقاومـت درآراء نويسـندگان هـوادار مشـروطيت را توضيـح داد؟ بـراي پاسـخ بـه ايـن سـؤال فرضيه اي که تنظيم شـده بدين شـرح اسـت که مقـارن بـا تلاشهـا براي برپايـي حکومت قانون و سـلطنت مشـروطه در ايـران، متأثر از تحـولات انديشـه ي سياسـي در غـرب، مفهـوم و نظريه اي نوآييـن دربـاره ي مقاومت در سـپهر انديشـه سياسـي ايران ظاهر شـد، که برخي از نويسـندگان هوادار مشـروطيت به توضيـح وتبييـن آن پرداخته انـد.
ولـي پژوهش پيش رو، سـعي دارد تـا جايگاه ايـن نظريه را در ميـان نويسـندگان ايرانـي عصـر مشـروطه و دهه هـاي پيـش از آن را به گونـه اي جامع بـه ويـژه در دو رسـاله ي منتشـر شـده در دوره ي اسـتبداد صغيـر کـه تاکنـون از منظـر نظريـه مقاومـت مـورد مطالعـه قـرار نگرفتنـد را بررسـي نمايد.
برهميـن اسـاس، مقاومـت حـق طبيعـي، اخلاقـي و بنياديـن شـهروندان بـود کـه تنها در شـرايط نقـض و اضمحلال اصـول بنيادين و مـورد اجماع همـگان بـه آن مراجعـه ميشـد (٥٤ : بـا آغـاز نخسـتين سـده هاي دوران جديـد نظريـه مقاومـت در برابر نظـام خودکامه را نويسـندگان پروتسـتان بـه عنـوان پاسـخي بـه جنگ هـاي مذهبـي در اروپـا و بيرسـميهاي دولت هـاي کاتوليکـي بـر مؤمنـان پروتسـتان تدويـن کردنـد (۳۲۲: ۱۳۹۳, طباطبايـي).