چکیده:
تدوین یک روش منسجم و قابل اعتماد همواره یکی از دغدغههای مهم دانشمندان و پژوهشگران در حوزه علوم اجتماعی بوده است. این مقاله بر اساس مطالعات کتابخانهای به معرفی روش خوانش سمپتماتیک میپردازد. این روش که تفاوتهای مهمی با روشهای کمی و کیفی مرسوم دارد و محصول سنت روانکاوی است کمتر در حوزه علوم اجتماعی شناخته شده است. این مقاله با توضیح روش مذکور نشان میدهد که رویکرد میشل فوکو به روش، شباهتهای زیادی با خوانش سمپتماتیک دارد. برای بررسی رویکرد فوکو به روششناسی، از تفسیر جورجیو آگامبن از فوکو اسنفاده خواهد شد. پس از آن نیز با استناد به آرا و نظرات اسلاوی ژیژک و مفسرانش خصوصا رکس باتلر به تشریح این روش و ارتباطش با تفکر معاصر و به طور خاص تفکر انتقادی پرداخته میشود.
Constructing a reliable methodological approach has always been one of the most important concerns of the scientists and scholars in social science. This article deals with the introduction of symptomatic reading. This methodological approach has determinative differences with current qualitative and quantitative research methods and is the result of psychoanalytic thought. The article shows that Foucault’s approach to method has determinative similarities with symptomatic reading approach. To review Foucault’s view on methodology, the article mentions Georgio Agamben’s interpretation of him. Then according to Slavoj Zizek and his interpreters especially Rex Butler, the relevance of symptomatic reading with contemporary critical theory will be analyzed.
خلاصه ماشینی:
اگرچه این رویکرد روش شناختی در ابتدا با محوریت کارکرد بالینیاش ابداع شده ، اما به کارکرد درمانی محدود نمانده و برای شناخت و تفسیر امر اجتماعی و سیاسی نیز مورد توجه صاحب نظران و نویسندگانی قرار گرفته که ممکن است در بدو امر افرادی با رویکردهای متفاوت یا متباین به نظر برسند.
تفسیر آگامبن از این جهت حائز اهمیت است که نشان میدهد روش فوکو همپوشانیها و شباهت های بسیاری با خوانش سمپتماتیک دارد و به همین خاطر میتوان در یک پروژه مطالعاتی از هر دوی اینها به طور همزمان استفاده کرد.
با توجه به آنچه گفته شد، چه ارتباطی بین پروژه فوکو و پارادایم به معنای کوهنی آن می - تواند وجود داشته باشد؟ به نظر میرسد اگر بتوانیم به مواردی در کار فوکو اشاره کنیم که حکم یک مثال تکین را داشته باشد اما در عین حال متکی به هیچ قاعده و قانون از پیش تعیین شده نباشد به امر پارادایماتیک در آثار فوکو دست یافته ایم .
اما مولفانی مانند مارکس یا فروید، در آثارشان امکانی برای شکل گیری چیزی غیر از گفتمان خودشان را نیز فراهم کرده اند؛ چیزی که در عین متفاوت بودن از گفتمان خودشان ، به همان چیزی تعلق دارد که آنها پایه گذاری کرده اند: «گفتن اینکه فروید پایه گذار روانکاوی است (فقط ) به معنای آن نیست که مفهوم لیبدو یا فن تحلیل رویاها را در آثار کارل آبراهام یا ملانی کلاین پیدا میکنیم ، بلکه به معنی آن است که فروید تفاوت هایی را در نسبت با متون ، مفاهیم و فرضیه هایش امکان پذیر کرده است که همگی از خود گفتمان روانکاوی برخاسته اند» (فوکو، ١٣٨٩: ٨٤).