چکیده:
تعریض هایدگر به تعریف ارسطویی «انسان حیوان ناطق است» (ζώον λόγον έχον/زُوون لِگون اِشون) فصلی مفصل و همواره گشوده در اندیشۀ اوست. بهخصوص ترجمه، و بهزعمِ او تفسیر لاتینی آن animal rationale (حیوان عاقل) بارها در آثار هایدگر پس از 1935 در خدمت نقادیهای همهجانبهاش بر مابعدالطبیعۀ غربی مشاهده میشود. حیوان عاقلْ فهمی از انسان را بازمیگوید که در بُن مابعدالطبیعه و بر پیاش در بنیان تاریخ فکر و فرهنگ مغربزمین هست. نوشتۀ حاضر بر آن است که موضوعیت و اهمیت این تعریف را در اندیشۀ هایدگر نشان بدهد. مباحث مربوط به تعریف ارسطویی بهطورِ کلی در دو جهت اصلی بسط داده میشود: نخست، پرسش از انسان، ولی بهاعتبارِ آنکه درحقیقت مضمون و محتوای پرسش از وجود است؛ دوم، مسئلۀ زبان؛ اما تأکید پژوهش حاضر بر مسائل مربوط به زبان است. نخست «مقدمه»، موضوعیت پرسش از انسان و نیز تعلقش به پرسش از وجود را نشان میدهد. پس از آن، بخش اول براساسِ درسگفتار مفاهیم اصلی مابعدالطبیعه حدود تقریبی نظام مسائل زبانی برآمده از این تعریف را معلوم میکند. هایدگر مبنایش را برای طرح آنها بر λόγος (لوگوس) بهمعنای نطق یا سخن میگذارد که آن را هم از همین تعریف ارسطو برگرفته است. سرانجام، بخش دوم همان مسائل را در وجود و زماننشان میدهد.
تعریض هایدگر به تعریف ارسطویی «انسان حیوان ناطق است» (ζωον λογον εχον/زوون لگون اشون) فصلی مفصل و همواره گشوده در اندیشه اوست. بهخصوص ترجمه، و بهزعم او تفسیر لاتینی ان animal rationale (حیوان عاقل) بارها در اثار هایدگر پس از 1935 در خدمت نقادیهای همهجانبهاش بر مابعدالطبیعه غربی مشاهده میشود. حیوان عاقل فهمی از انسان را بازمیگوید که در بن مابعدالطبیعه و بر پیاش در بنیان تاریخ فکر و فرهنگ مغربزمین هست. نوشته حاضر بر ان است که موضوعیت و اهمیت این تعریف را در اندیشه هایدگر نشان بدهد. مباحث مربوط به تعریف ارسطویی بهطور کلی در دو جهت اصلی بسط داده میشود: نخست، پرسش از انسان، ولی بهاعتبار انکه درحقیقت مضمون و محتوای پرسش از وجود است؛ دوم، مسيله زبان؛ اما تاکید پژوهش حاضر بر مسايل مربوط به زبان است. نخست «مقدمه»، موضوعیت پرسش از انسان و نیز تعلقش به پرسش از وجود را نشان میدهد. پس از ان، بخش اول براساس درسگفتار مفاهیم اصلی مابعدالطبیعه حدود تقریبی نظام مسايل زبانی برامده از این تعریف را معلوم میکند. هایدگر مبنایش را برای طرح انها بر λογος (لوگوس) بهمعنای نطق یا سخن میگذارد که ان را هم از همین تعریف ارسطو برگرفته است. سرانجام، بخش دوم همان مسايل را در وجود و زماننشان میدهد.
خلاصه ماشینی:
بههرحال، زبان در کنار وجود، همواره مهمترین موضوع فلسفۀ هایدگر بوده است؛ ازاینرو، مسائل بسیاری از اندیشۀ هایدگر را میتوان ذکر کرد که بر لوگوس بهمعنای نطق و سخن بنا شدهاند: نقد و شالودهفکنی تاریخ مابعدالطبیعه و بر پی آن نقد تاریخ فکر و فرهنگ غرب، شالودهفکنی منطق و مبادیاش و پیرو آنها شالودهفکنی تلقی مابعدالطبیعیـمنطقی از حقیقت که همین را در «حکم» یا «خبر» و «گزاره» جای میدهد؛ تلقی خاص هایدگر از حقیقت که هستیشناسانه است و به «ناپوشیدگی» یا «پرده/حجاببرگرفتن» از وجود یا وجود موجودات معنایش میکند، در چهارچوب همین نقادی شالودهفکنانۀ تفسیر مابعدالطبیعیـمنطقی از زبان، هویت زبانهای اروپایی را گاه اساساً منطقی میخواند و گاهی هم مابعدالطبیعی.
درحقیقت او با بازگشت به یونان و به λόγος که از تعریف ارسطو برگرفته است، به طرح مسئلة زبان دست میزند که طبیعتاً با مباحث وجود او نیز در هم میتند؛ حتی از همان ابتدای راه فکریاش (Heidegger, 1985: 88)؛ بنابراین، مباحث لوگوس هایدگر دو جهت اصلی دارد: مسئلۀ انسان و مسئلة زبان که چون اشارات پیشین به اولی کافی مینماید، ازاینپس به دومی پرداخته میشود.
البته بازگشت به سرمنشأ و سرآغازی را که خود وجود باشد، هایدگر در هوا انجام نمیدهد؛ بلکه کاملاً انضمامی با ابتدای از ζώον λόγον έχον (انسان حیوان ناطق است) و ازطریق لوگوس/نطق/سخن به ساحت سرآغازین و حیثیت اولی بازمیگردد تا ازسویی از همان مقام تلقی مابعدالطبیعی از انسان، از زبان، از موجود و از تعلق آنها به هم را انتقادی تصویر و ترسیم کند (Heidegger, 1997: 173) و ازسوی دیگر، در گام بعد خودش بکوشد که تعلق ذات انسان و دازاین به ذات و حقیقت وجود را آشکار کند.