خلاصه ماشینی:
"توی همون هیروویر یکی از کارگرها مرد از همان روز سر مردم ده بختک افتاده.
دو روز کامل میشود آقاجانم شام و ناهار نخورده میگه وقتی بیل افتاده روی مردک،یک عالمه خون،چربی لزجمانند و چیزهایی مثل روده و معده هم بیرون پاشیده دوروبر بیل مکانیکی؛و خودش زیر بیل گیر کرده بوده.
صادق عمو میگفت اگر همان طور میماند و ناشناسی وارد جاده میشد فکر میکرد تفالههای قربانیهای عید قربان را روی هم تلمبار کردهاند تا لاشخورها تا صبح بخورند.
اگر آتش هم میدادی،بوی دودش تا سه روز توی سر آدم میماند.
آدمیزاد این قد،بوی گند توی خودش دارد که من نمیدانستم!سگها دیگر توی قبرستان نمیخوابند.
بو دارد از قبرستان به تمام آغلها و خانههای ده سرایت میکند گاوها مریض شدهاند،شیرشان کم شده،تازه همان قدی هم که هست بو میدهد.
آقاجان بیچاره را بگو از صبح تا به حال دارد با گاوها دست و پنجه نرم میکند به شکمش شاخ زدهاند."