چکیده:
ادبیات فارسی کلاسیک را اگر به تمامی، ادبیات تغزل و عشق نتوان نامید، بیشک بخش عمدهای از آن را باید در قلمرو عشق و
غزل دانست؛ یگانه فرمانروای این محطه نیز کسی نیست، جز «معشوق» که هردم به شکلی و جامهای در میآید و جلوه گری میکند؛
گاهی آسمانی میشود و گاهی زمینی. گاه نیز معشوق، زمینی- آسمانی است. هدف این پژوهش بررسی این تحول، تنوّع و دگرگونی
در دورههای مختلف شعر کلاسیک فارسی است؛ به این منظور دیدگاه روانشناسی آلپورت، ملاک و ابزار پژوهش قرار گرفته است.
آلپورت رفتار انسانها را از منظر انگیزه مورد بررسی قرار داده است. در این پژوهش نیز سیر تحول و تکوین معشوق در ادبیات
فارسی از همین دیدگاه بررسی شده است. نتایج این پژوهش نشان میدهد که سیر تکاملی معشوق در ادبیات فارسی با دیدگاه آلپورت
قابل تبیین و بررسی است.
خلاصه ماشینی:
پیشینة تحقیق معشوق در پهنۀ ادبیات کلاسیک فارسی مدام تغییر و تحول یافته است، اما این تحول در مقالات و پژوهشهای انجام شده، به صورت کلی و یک جا مورد بررسی و مداقّه قرار نگرفته است؛ به طور مثال «معشوق» و جایگاه آن فقط در شعر یک شاعر یا یک دورۀ خاص و یا عشق به طور کلی، چه در آثار و چه در دورههای مختلف، بررسی شده است.
نقد روانشناختی مدتی است که علاقهمندان و پژوهشگران در حیطههای مختلف ادبی را به خود جذب کرده است؛ اساس و ملاک بیشتر نقدهای روانشناختی نظریۀ روان تحلیلگری و کهنالگوهای یونگ است؛ برای نمونه به چند مورد اشاره می شود: «بررسی روانشناختی سه منظومۀ غنایی فارسی، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون و ویس و رامین» (اقبالی و قمری گیوی، 1383)، «آنیما و راز اسارت خواهران همراه در شاهنامه» (موسوی، خسروی، 1387)، «لایه های پنهان ضمیر حافظ، تحلیلی تازه از شعر حافظ بر اساس صور ازلی ضمیر ناخودآگاه جمعی» (روضاتیان، غفوری، 1391)، «بررسی گلستان سعدی با تکیه بر یافتههای روانتحلیلگری»(رحمانی و دیگران، 1389)، و البته برای تحلیل آثار ادبی مختلف از نظریههای دیگری نیز مانند نظریههای فروید، وجودگرایی و شناختی، روانشناسی نوستالژی و غیره استفاده شده است؛ از این نمونه است مقالههای «تحلیل شخصیت در آثار سعدی و تطبیق آن با روانشناسی شناختی جورج کلی» (جوکار و دیگران، 1388)، «روانشناسی درد در شعر نادر نادرپور» (شریفیان، 1389) این پژوهش با فرض اینکه معشوق ادبیات فارسی در دورههای مختلف تحول یافته است، علت آن را پرسیده است.