خلاصه ماشینی:
"مولوی: قافیه و مفعله را گو همه سیلاب ببر پوست بود،پوست بود،در خور مغز شعرا بر ده ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان مست و خرابم مطلب در سخنم نقد و خطا دیوان شمس،38 و در ابیات زیر بازاز معضل وزن و قافیه گله دارد و آن را کاری عبث میداند: مستفعلن،مستفعلن،اکنون شکر پنهان کنم کز غیب جوقی طوطیان آوردهاندم غارتی همان،2443 و:کی چشد درویش صورت زان ذکات معنیات آن،نه فعولن فاعلات دفتر ششم مثنوی و:قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدار من حرف و گفت و صوت را بر هم زنم تا که بیاین هر سه با تو دم زنم دفتر اول،مثنوی مولوی در غزلی دیگر شعر را حرف توخالی و باد و هوا خوانده که لایق پاره کردن و دور ریختن است: بگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهن که فارغ است معانی ز حرف و باد و هوا غزل 229 او شعر را«صورت»و«ابتر»میداند که قادر به تبیین صحیح و کامل معنی نیست: معنی اندر شعر جز با خبط نیست چون فلا سنگ است،اندر ضبط نیست دفتر اول مثنوی شیخ محمود شبستری،شاعر و عارف قرن هشتم هجری نیز در همین زمینه چنین میگوید: معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید و اقبال لاهوری هم میگوید: چون بگویم میشود پیچیدهتر حرف و صوت آن را کند پوشیدهتر تنگ حوصلگی و مکدر بودن مولانا از شعر،احتمالا بیشتر به خاطر این نکته بوده است که آن بزرگوار قالب شعری را برای بیان آن مفاهیم و معانی متعالی و ملکوتی که در ذهن داشت،بسی تنگ و حقیر میدیده،فلذا قصد شکستن ظرفی را میکرده که با مظروف تناسبی ندارد و این در حالیست که با همان لفظ و زبان الکن تابلوهای دلکشی از معنا را ترسیم میکند که اعجاب و حیرت جهانیان را برانگیخته است: دل ز سخن مال،مال،خواست زدن پر و بال پرتو نور کمال کرد چنین الکنش دیوان،1276/1 شاعر قدری مثل حافظ نیز با همین تنگناها و دشواریهای شعری روبهرو بوده است: زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده زبان بیهدهگوست تکدر خاطر مولانا از شعر تا بدان حد است که شاهکار فکر و اندیشهی خود را هم«مثنوی هفتاد من کاغذ»نامیده است و عوام الناس نیز فارغ از دریافت و فهم فلسفهی این کلام طوطیوار آن را تکرار میکنند: گر بگویم شرح این بیحد شود مثنوی هفتاد من کاغذ شود دفتر سوم،مثنوی دامنهی این بحث یعنی تخطئه و تکذیب شعر شاعری به قرآن نیز کشیده شده است."