چکیده:
یک دسته از ادله اثبات عقل مفارق ادله مبتنی بر رویکرد معرفتشناختیاند که در این جستار به تحلیل انتقادی سه دلیل از آن ادله خواهیم پرداخت. ما در این پژوهش نشان میدهیم که این ادله بیشتر شبیه به تبییناند تا استدلال بر وجود عقل مفارق یعنی بیشتر شبیه به فرضیههای روشنگری هستند که علاوه بر برقراری سازگاری در یک نظامْ فهم چگونگی امکان یک امر را به ما میدهند. دراینصورت، اولا، رقیببردارند یعنی میتوان فرضیهها و تبیینهای رقیب ارائه داد؛ ثانیا، چون ظاهرا همه این مسائل چندتباریاند در علوم مختلف میتوان تبیینهایی دیگر برای این امور عرضه کرد ـ تبیینهایی که هر کدام بخشی از حقیقت را روشن میسازند؛ ثالثا، با توجه به ملاکهای اولویت تبیین شاید امروزه دیگر این تبیینها خیلی موفق نباشند. با این همه، اگر این ادله را استدلال و توجیه برای وجود عقل مفارق بدانیم، همچنان خللهای فراوانی دارند و از رسیدن به مقصود بازمیمانند.
A cluster of arguments for the existence ʿaql-i Mufariq (Separated intellect) are based on epistemological approach, which we, in this inquiry, will analyze three of them critically. In this study, we indicate that these arguments are more similar to “explanations” rather than reasoning for the existence of separated intellect, I mean that they are more similar to illustrative hypotheses which, in addition to establishing compatibility in a system, give us an understanding of how one thing is possible. In this case, firstly, they will accept competitors; i.e., we can offer other hypotheses and explanations. Secondly, because it seems that all these problems are multiple-origins, in different disciplines, other explanations could be presented, each of which illuminates a portion of reality. Thirdly, as for the criteria of precedence of explanation, maybe these explanations do not succeed today. Nevertheless, if we regard these arguments as a proof and justification for the existence of separated intellect, they will have many defects and will not reach the goal.
خلاصه ماشینی:
[٤۳، ص۳۸۱؛ ۲۱، صص ۳٤۱-۳٤۲؛ ۲۸، ص۲٤۹] اين رويکرد معرفت شناختي در اثبات عقل مفارق در سنت انديشه ي اسلامي ادامه مي يابد و ابن سينا علاوه بر استدلال پيشينيان استدلال ديگري نيز با اين رويکرد و از طريق تمايز ميان ذهول و نسيان عرضه مي کند.
بر اساس اين تقرير مخرج نفس انساني از قوه به فعل در معقولات عقل مفارق است به سه دليل : اولا، صور متخيله و محسوسه و متوهمه و بالجمله اجسام بالقوه معقول اند بنابراين بايد امري ديگر آنها را تجريد کرده معقول گرداند، حال اگر آن امر ديگر نيز بالقوه معقول باشد تسلسل لازم مي آيد و تسلسل محال است ، بنابراين بايد به چيزي برسيم که به ذات خود معقول باشد؛ ثانيا، فعل صورت جسميه متوقف بر وضع است در حالي که صور جسميه هيچ وضعي با نفوس ما ندارند بنابراين صورت جسميه نمي تواند عقول ما را از قوه به فعل برساند؛ ثالثا، مکمل عقول ما ناگزير وجودي تام تر از ما دارند و عقول ما به واسطه معقولات کامل مي شوند بنابراين افاده کننده معقولات به عقول ما عقلي است بالفعل .
اما قوه عاقله که مدرک کليات است مجرد بوده و قابل انقسام نيست و چون مدرک است و يک کار بيشتر انجام نمي دهد بنابراين ديگر مخزن نيست ، علاوه بر اينکه اگر بخواهد حافظ نيز باشد، لازم مي آيد صور در آن موجود باشند که در اين صورت حتما مدرک خواهد بود، زيرا ادراک عبارت است از حصول صورت براي مدرک .