چکیده:
مسئله کیفیت آموزش عالی موضوعی است که ذهن بسیاری از صاحبنظران، سیاستگذاران و برنامهریزان را به خود مشغول کرده است. هدف این مقاله بررسی انتقادی آن روایتی از کیفیت است که آن را بهعنوان کارآیی معرفی میکند. از اینمنظر دانشگاه با کیفیت، نهادی است که امکان تولید و فروش دانش را در بازار جهانی فراهم سازد. از لحاظ روششناختی با توجه به ماهیت فلسفی تحقیق در این مقاله از روشهای انتقادی و استنتاجی استفاده شده است. یافتههای تحقیق نشان میدهد که کاربرد معیار کارآیی برای سنجش کیفیت همه ساحتهای آموزش عالی ـ بهویژه ساحتهای اخلاقی و معنوی ـ روا نیست. چنین تعمیم ناروایی نهتنها مقام و موقع انسان را نادیده میگیرد بلکه ارزش هرگونه تربیت راستین را به سطح انجام فعالیتهای محدود تقلیل میدهد. از اینرو در این مقاله تلاش شده است تا به اتکاء به نظریه چند ساحتی یاسپرس از انسان، مفهوم کیفیت و حدود و ثغور آن در آموزش عالی مورد بازاندیشی قرار گیرد.
The question of higher education’s quality is a subject that has preoccupied many experts, policymakers and planners. The objective of this paper is to critically study the narrative of quality, which is introduced as efficacy. According to this approach, a university with academic quality is an institution that prepares the grounds for the production and sale of knowledge in the global market. Given the philosophical nature of this research, critical and deductive methods have been employed for the purpose of this study. The findings of the research indicate that the application of efficacy criterion to all spheres of higher education – especially in ethical and spiritual spheres – is not admissible. Such an inadmissible generalization, not only overlooks man’s status and position, but also reduces any type of true education to the level of limited activities. Hence, by relying on Karl Jaspers multi-spheres theory of human beings, attempts have been made in this paper to rethink the concept of quality as well as its range and scope in higher education.
خلاصه ماشینی:
اينک روايت بــازاري براي هدايت نظام برنامه ريزي پذيرش عام يافته اســت ؛ روايتي که در آن واژگان و شعارهاي متداولي چون اقتصاد دانش بنيان ، مشتري محوري ، عرضه و تقاضاي دانش ، دانشگاه کارآفرين ، ذي نفعان آموزش عالي ، دانشــگاه دانايي محور (فرهادي راد، ١٣٩٢: ٩٢) و غيره به عنوان واژگان و شعارهاي جذاب توليد و عرضه مي گردد.
براي سنجش کيفيت از ميان مؤلفه هاي مهم اين الگو آنها به «مشــتري مداري و رضايت مشــتري » (هادي زاده مقدم و ديگران ، ١٣٨٧: ٢٥٨-٢٥٧) اشــاره کرده و بيان مي کنند که هماهنگي آموزش عالي با بخش صنعت بر اثربخشــي کارآيي نظام آموزشــي مي افزايد.
او با طرح پرسش هايي چون در عصر غلبه سرمايه داري جهاني ، نهادهاي آموزش عالي در کار توليد چه نوع دانشي هستند؟ و اين دانش چگونه انتقال مي يابد و چه کســاني بدان دسترسي دارند؟ از آنها چه استفاده هايي مي شود؟ چه کسي جريان دانش را تعيين و کنترل مي کند و چگونه دانش زندگي و تجربه ما را از دنيا شــکل مي دهد؟ (ملپاس ، ١٣٨٩: ٣٠) بيان مي کند که با ورود جوامع به عصر پسامدرن رويکرد بازاري جاي رويکرد همبولتي به «دانش و دانشــگاه [که در آن ] هر علم جايگاه خاص خود را در نظامي اشــغال » مي کرد (ليوتار، ١٣٨٧: ١٥٢) را گرفته اســت .
براي انجام اين کار محقق تلاش کرده اســت نشان دهد چگونه رويکرد نوليبرالي درباره کيفيت آموزش عالي ، نقش دانشــگاه ها را در قبال ســاحت هاي عالي تر هستي انسان ، ناديده مي گيرد.