چکیده:
ققنوس از مرغان افسانه ای متون ایرانی (فارسی و عربی) است که اصل داستان آن خاستگاه غیر ایرانی دارد. کهن ترین توصیف این پرنده بدون آوردن نامش در البلدان، گرشاسپ نامه و تحفه الغرائب است و المعتبر فی الحکمه بغدادی به زبان عربی نخستین اثری است که آن را با ذکر نام معرفی کرده. ققنوس در ادبیات کهن فارسی بسیار کم (حدود بیست بار) و در ادب معاصر فراوان مورد توجه شعرا و نویسندگان قرار گرفته است. در این مقاله پس از نگاهی به مهم ترین مآخذ فارسی و عربی مربوط به ذکر نام و یا معرفی این پرنده، همه ویژگی های آن از این متون استخراج و طبقه بندی شده است. سپس تمام شواهد کاربرد آن در شعر گذشته فارسی و بعضی نمونه های مهم آن در شعر معاصر آورده و بررسی شده است. در پایان نیز به مرغان مشابه ققنوس در برخی منابع و همانندی های این مرغ با فونیکس روایات غربی پرداخته شده.
Qoqnus is a legendary fowl of Iranian texts (Persian and Arabic) whose origin of its story is not Iranian. The oldest description of this bird is in Garshaspname and Tohfat al gharraibwithout mentioning its name and the book of al-Ma'tabar fi al-Hikma Baghdadi is the first work it has introduced in Arabic. Qoqnus has been usedvery little (about twenty times) in ancient Persian literature and it has been considered in contemporary literary by poets and writers. In this article, after looking at the most important Persian and Arabic references related to naming or introducing this bird, all its features are extracted from these texts and classified. Then all the evidence of its application in the past poetry of Persia and some of its important examples in contemporary poetry has been broughtand reviewed. Also in the end, fowls like the Qoqnus in some sources and similarities of this fowl with Phoenix of western narratives have been addressed.
خلاصه ماشینی:
چون این توصیفِ کهن و اصیل در نوشته های مربوط بـه ققنـوس تقریبـاً مورد توجّه قرار نگرفته است همۀ بیتهای آن را میآوریم : ز ناگـــاه دیدنـــد مرغـــی شـــگفت کــه از شــخّ آن کُــه نــوا برگرفــت بــه بــالای اســپی بــه برگســتوان فروهشـــته پـــر بانـــگ داران نـــوان ز ســوراخِ چــون نــای منقــار اوی فتــــاده در آن بانــــگ بســــیار اوی بر آن سان کـه بـاد آمـدش پـیش بـاز همــیزد نواهــا بــه هرگونــه ســاز فزونتـــر ز ســـوراخ پنجـــاه بـــود ــه از وی دمــش را بــرون راه بــود به هم صد هزارش خـروش از دهـن همیخاست هر یک به دیگـر شـکن توگفتی دو صد بربط و چنگ و نـای ب ـه یــک ره شدســتند دســتان ســرای فـراوان کـس از خوشّـی آن خـروش فتادند و زیشان رمـان گشـت هـوش یکی زو همـه نعـره و خنـده داشـت یکـی گریـه ز انـدازه انـدر گذاشــت ب ـه نظّــاره گــردش ســپه هــم گــروه وی آوا درافکنــده زان ســان بــه کــوه چوُ بد یـک زمـان از نشـیب و فـراز بســی هیــزم آورد هــر ســو فــراز یکــی پشــته ســازید ســهمن بلنــد پــس از بــادِ پــر آتــش اندرفکنــد چــو هیــزم ز بــاد هــوا برفروخــت شد اندر میـان خویشـتن را بسـوخت ســـپه خیـــره ماندنـــد در کـــار اوی هـــم از ســـوزش و نالـــۀ زار اوی به گرشاسپ ملّاح گفت این شـگفت ز روم آمــد آرامــش ایــدر گرفــت مر این را نه کس جفت بیند نه یار ولــیکن چــو ســالش برآیــد هــزار ز گیتــی شــود ســیر وز جــان و تــن ب ایـــد بســـوزد تـــن خویشـــتن ز خــاکش از آن پــس بــه روز دراز یکــی مــرغ خیــزد چــو او نیــز بــاز ب ـه روم انــدر ایــدون شــنیدم کنــون ــه بــر بانــگ او ســاختند ارغنــون (اسدی،١٣١٧: ١٦٠ و١٦١، ب ٣٣-٥١) اسدی داستانهای منظومۀ خـویش را بـر اسـاس مأخـذی منثـور (احتمـالاً کتـاب اخبـار گرشاسپِ ابوالموّید بلخی یا بخشی از شاهنامۀ او) به نظم کشیده است و از اینجـا مـیتـوان گفت که سابقۀ آشنایی با ققنوس در روایات و منابع فارسی حدّاقل بـه سـدة چهـارم (زمـان زندگی ابوالموّید بلخی) میرسد و چون ابوالموّید نیز از مآخـذِ قبـل از خـود بـه ویـژه آثـار پهلوی یا ترجمه های عربی آنها استفاده کرده است ایـن حـدس نامحتمـل نخواهـد بـود کـه بگوییم شاید شناخت و توصیف ققنوس - البّته بیذکرِ نامِ این مرغ - به ایـرانِ پـیش از اسـلام و عصر ساسانی برمیگردد.