خلاصه ماشینی:
"این شعرها که برههای نو چریدهء دیروزند در سبزهزارهای عادت امروز به چه کار میآید تأسیس شرکت سهامی خاص قلم با حس دیدن محدودو سرمایهای که با صد هزار بیتاش حتی نمیتوان یک ناخن پا از گلیم خویش فراتر گذاشت؛ و تصویر دجالهای مذبذب را در برکههای«تماشا» با سنگریزههای پرخاش تعزیر کرد: پروانههای خیس پشت پنجره «سیلاب»های کوچک ترس آلود و شاعران گوژپشتی که حنجرههاشان را در رختخوابهای کسالت پیچیدهاند.
در گور تنگ تریبون دفنت کنند ای قاصد روزهای نیامده و هرگز نخواهد آمد!» به چه کار میآید این شعرها وقتی،در پرتو همین کلمات تاریکی هزار سالهء خورشید را میبینی و شمعدانهای نقرهای عاج دسته را کز مطبخ امیرزادهها تا سفرههای هفت رنگ لعنت شاعر تشییع میشود و تو،با چشمهای شعلهورت این دور را،ناخواسته تأیید میکنی وقتی،در پرتو همین کلمات ششهایت از هوای بتخانههای دست ساز ورم میکند و خال سیاه ماه"