چکیده:
موضوع این مقاله مطالعۀ لویهجرگه بهمثابۀ یک جامعۀ مدنی سنتی در افغانستان است. مسئلۀ این پژوهش عدم مطابقت کنش لویه‏جرگه با روایت نظری آن بهعنوان یک نهاد مدنی سنتی است؛ لویهجرگه در برهه‏هایی از تاریخ افغانستان از فرایند دموکراتیک‏سازی حمایت کرده و گاهی با حاکمان اقتدارگرا همسو شده است. سؤال این پژوهش این است: شروط تأثیرگذار بر کنش لویه‏جرگه در حمایت از فرایند دموکراتیک‏سازی در افغانستان کداماند؟ مدل نظری این مقاله ترکیبی است از مفاهیم عدم توسعۀ اقتصادی و اجتماعی، قبیله‏گرایی و محدودیت کنش دموکراتیک لویه‏جرگه. یافتههای تجربی این متن دلالت بر آن دارد که با توسعۀ اقتصادی ـ اجتماعی و ضعیف شدن قبیله‏گرایی، بهمثابۀ یک فرهنگ سیاسی ضددموکراسی، لویه‏جرگه از دموکراتیک‏سازی کشور حمایت کرده است. در فقدان توسعۀ اقتصادی ـ اجتماعی و حضور پرنفوذ قبیله‏گرایی در افغانستان، لویه‏جرگه از اقتدارگرایی حمایت کرده است. در این مقاله نشان داده شده است که لویه‏جرگه ظرفیت نهادی برای کمک به دموکراتیک‏سازی کشور را دارد، ولی ماهیت کنش آن بستگی به زمینه‏های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن دارد.
This paper examines the role of loya Jirga as a traditional civil society. The problem addressed by this study is defined in term of mismatch between actions of Loya Jirga as a traditional civil society and civil society functions; sometimes Loya Jirga has contributed to the process of democratization and occasionally assisted authoritarian rulers in Afghanistan. The paper aims to answer the question: what conditions make Loya Jirga contribute to the process of democratization in Afghanistan? Conceptual framework model used in the research is composed of socioeconomic underdevelopment, tribalism and limitation of Loya Jirga’s democratic action. The empirical findings indicate that if the rate of economic development increases and tribalism, as an anti-democratic political culture, is weak, Loyal Jirga contributes to the democratization in Afghanistan. It means that Loya Jirga has an institutional capacity to democratize the country, however, the nature of its functions depends on its economic, social and political contexts.
خلاصه ماشینی:
يافته هاي تجربي اين متن دلالت بر آن دارد که با توسعۀ اقتصادي ـ اجتماعي و ضعيف شدن قبيله گرايي، به مثابۀ يک فرهنگ سياسي ضددموکراسي، لويه جرگه از دموکراتيک سازي کشور حمايت کرده است .
در اين مقاله نشان داده شده است که لويه جرگه ظرفيت نهادي براي کمک به دموکراتيک سازي کشور را دارد، ولي ماهيت کنش آن بستگي به زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي آن دارد .
شواهد اين مدعا آن است که لويه جرگه با اصلاحات دموکراتيک امان الله ، پادشاه پيشين افغانستان ، مخالفت و با تأييد پادشاهي محمدنادر و تصويب قانون اساسي موردنظر وي از اقتدارگرايي و تماميت خواهي حمايت کرد.
در اين پژوهش در توضيح زمينۀ فرهنگي ـ سياسي لويه جرگه از مفهوم قبيله گرايي استفاده شده است ، چون قبيله گرايي در افغانستان حضور مؤثر دارد(١٩٨٥ ,Kamali) و يک مانع در برابر فرايند دموکراتيک سازي است ,Klopp) (١٩٦٦ ,Popper ;٢٠٠٢.
اکنون برمبناي اين بحث هاي نظري ميتوان دستگاه نظري مقاله را چنين فرموله کرد: کنش لويه جرگه به عنوان يک نهاد مدني سنتي تابع سطح توسعۀ اجتماعي ـ اقتصادي و شيوع ارزش هاي دموکراتيک در افغانستان است .
مطابق اين روش ، کارکرد دموکراتيک لويه جرگه مبتنيبر سطح توسعۀ اقتصادي ـ اجتماعي افغانستان و چگونگي حضور قبيله گرايي در چهار دورة تاريخي مقايسه و تحليل شده است .
فعاليت لويه جرگه در زمان پادشاهي محمدظاهر، رياست جمهوري محمد داود و در دورة پس از طالبان در شرايطي انجام شده است که سطح توسعۀ اقتصادي و اجتماعي افغانستان پايين و قبيله گرايان فاقد توانايي خشونت ورزي و تقابل با حکومت هاي وقت بوده اند.