خلاصه ماشینی:
"ترس آرزو خمسه کجوری فرصت سبز زن گفت:آقا صدای اون نوارو کم کن!
راننده از توی آینه نگاهی به زن انداخت و گفت:«بیخیال شو آبجی دیگه باید همه،غزلو بخونیم زلزله رو که دیدی؟هر چی ثواب کردی بسه دیگه باید کاسه کوزه رو جمع کنیم و همهچی رو تحویل اوسا کریم بدیم.
صدای محکم زن و چشمهای ماتش که انگار هیچچیز را نمیدید توان هر پاسخی را از راننده گرفت.
صدای نوار را کم کرد و زیر لب گفت:«خدا گره از کار همه باز کنه» به زن گفتم:«خیلی وحشتناک بود،من که داشتم زهرهترک میشدم.
» زن سر برگرداند و گفت:«از چی؟» چشمهای عسلیاش میان سبزه تند صورتش میدرخشید.
» گفت:«بچه داری؟» گفتم:«نه» با رویش را برگرداند طرف شیشه و مات خیابان شد.
میخواستم بگویم؛به قول مامانم بچههای شما چه گلی به سر شما زدهاند که بچه من بزند،همان بهتر که بچه ندارم،تا حالش گرفته شود.
گفتم:«شما نترسیدید؟» بغض کرد:«من دیگر نمیترسم.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)"