چکیده:
مطالعات معطوف به بررسی سیر تاریخی روایت های شفاهی، بیش از هر چیز در پی یافتن
چارچوب های مشترک روایی در سنت های شفاهی فرهنگ های مختلف است تا با یافتن الگویی
واحد، چگونگی تداوم فرهنگی آنها را در طول تاریخ بررسی کند. دقت در عناصری که در
مطابقت با مولفه های فرهنگی هر دوره تاریخی دستخوش تغییر و تحول شده اند و کشف ساختارها
و مضامین مشابه، از دیگر اهداف پژوهش های تاریخی درخصوص جست وجو در پیشینه قصه ها و
از جمله روایت های » برادران زیرک و نتیجه گیری های هوشمندانه « افسانه ها به شمار می روند. قصه
شفاهی است که طی قرن ها همچنان با حفظ ساختار ابتدایی خود در فرهنگ ها و زبان های مختلف
به حیات خود ادامه داده است. جست وجو برای یافتن ریشه های کهن این قصه به واسطه منابع
متعدد، رد پای آن را در روایت های شفاهی فرهنگ های مختلف از بوداییان هند تا سنت های
شفاهی مدرن اروپاییان پی می گیرد. این مطالعه با هدف برجسته کردن برخی از نکات اصلی مرتبط
با روایت های خاورمیانه ای این قصه انجام شده است. نتایج این جستار نشان می دهد قصه مذکور
در طی این مسیر طولانی نه تنها از مرزهای زبانی و جغرافیایی فراوانی گذر کرده ، بلکه با
بافت های مذهبی متفاوتی هم تطابق یافته و این مهم، بیانگر تفسیری جاودانی از تجربه جهانی
انسان ها به شمار می رود.
خلاصه ماشینی:
تمثيل و مثل «شـتر ديـدي نديـدي» روايتـي از قصـه بـرادران زيـرک و نتيجه گيريهاي هوشمندانه سه برادر با هم از راهي ميگذشتند جاي پاي شتري را ديدند چندي که راه رفتند مـردي رسيد به آنها و گفت : «شما شتر نديديد؟» آنها گفتند: شتر يک چشم بود؟ مرد گفـت : «بلـه »، آنها پرسيدند: «يک پايش لنگ بود؟» مرد گفت : «بله » آنها پرسيدند: «يک بارش عسـل بـود؟» مرد گفت : «بله » آنها پرسيدند: بار ديگرش سرکه بود؟» مرد گفت : «بلـه » پرسـيدند: «يـک زن سوارش بود؟» مرد گفت : «بله » و باز پرسيدند: «زن حامله بود؟» گفت : «بله » سه برادر گفتنـد: «ما نديديم » صاحب شتر ديد تمام نشانيها را درست گفتنـد، بعـد هـم مـيگوينـد نديـديم شکايت آنها را به حاکم برد، حاکم هم آنها را زنداني کرد تا تکليـف شـتر معلـوم شـود بعـد براي زندانيها غذا بردند، وقتي غذا را خوردند، يکييکي چيزي گفتند، حاکم هـم پشـت در حرف هاي آنها را گوش ميکرد، اولي گفت اين برنجي که مـا خـورديم در قبرسـتان کاشـته شده ، دومي گفت : گوشت اين غذا طعم گوشت سگ ميداد، سومي گفت پدر حـاکم لقمـه حلال نخورده که حاکم را به وجود آورده ، اين گفته ها براي حاکم مسـئله شـد و سـه چهـار نفر را فرستاد زارع برنج را آوردند و پرسيد: اين بـرنج را کجـا کاشـته اي؟ زارع گفـت يـک قبرستان قديمي بود ما در آن قبرستان برنج را کاشته ايم بعد حاکم فرستاد سـراغ چوپـاني کـه گوسفند را از او خريده بودند، چوپـان را آوردنـد پرسـيد: راسـت بگـو چـرا ايـن گوسـفند گوشتش طعم گوشت سگ ميداد؟» چوپان گفت : «اين گوسفند بره بود که مادرش مرد شـير ديگري را نخورد آن را بر پستان سگمان انداختم شير سگ را خورد تا بزرگ شد.