چکیده:
نگارندگان در این پژوهش بر آن هستند که با پیش کشیدن مرگ یزدگرد، ماهویه و رستم فرّخزاد در شاهنامه و سنجش آن با منابع تاریخی پیش از آن، همدوره و پس از آن، به بررسی عناصر ایدئولوژیک و جهتدار در آنها بپردازند. با این بررسی نقش نویسنده و گزارهها در مناسبات قدرت معین میشود. به شکلی که هم خودِ نویسنده و شاعر و هم خودِ اثر به مثابه کرداری اجتماعی، برساختۀ مناسبات قدرت و تخاصمات اجتماعی و سیاسی آن دوره بر سر تثبیت گفتمان و معنای وابسته به آن هستند. این امر منجر به قطبی شدن گزارههای به کار رفته توسط نویسنده و شاعر میشود. نویسنده این قطبی شدنها را بر روی بستری از غیرسازی، برجستهسازی و حاشیهرانی انجام میدهد. با وجود این، نباید در پی صدق و کذب بودن این روایتها باشیم؛ بلکه باید آنها را به عنوان متنهای ایدئولوژیک مورد توجه قرار داد. ما از راه برخورد و رویارویی این عوامل، هوّیت متفاوت روایتها و گزارههای ایدئولوژیک این افراد و آثار را به شکلی عقلانی و اخلاقی درک و دریافت میکنیم.
The purpose of this research is to study the biased ideological elements found in the death of Yazdgerd, Rostam Farokhzad, and Mahuy in Shahnameh and to compare it with the historical sources of its time, prior and after it. In this way the role of the author and statements in the power relations are determined in such a way that not only the author himself, or the poet but also the work itself as a social act are the outcome of the power relations, social and political antagonism of that period in order to establish a discourse and the meaning it entails. This subject leads to the polarization of the statements used by the author who does this polarization in a context of otherness, foregrounding, and marginalization. Although one should not be concerned with the truth and falsity of the narratives, instead they should be treated as ideological texts. By confronting these elements we perceive the different identity of narratives and ideological statements of the authors and their works in a logical and moral sense.
خلاصه ماشینی:
فردوسی و شاهنامه نیز برآیند این شرایط خاص اجتماعی و سیاسی است و از این فضای تخاصم آمیز برکنار نیست و با ایفای نقش در این میدان ، به سود فرهنگ و هویت ایرانی اقدام کرده است چنان که بازنمایی آن را در شاهنامه از جمله روایت های مربوط به مرگ یزدگرد، مرگ ماهویه و مرگ رستم فرخ زاد میبینیم .
پرسش های هدایت گر ما در این بررسی عبارت است از: ١- به شکل کلان ، عقلانیت موجود در روایت های ایدئولوژیک شاهنامه و دیگر متون تاریخی را از چه راهی باید استنباط کرد؟ ٢- نحوۀ برساخته شدن شخصیتی چون فردوسی و اثر او، در گفتمان ملی و مناسبات قدرت چگونه است ؟ ٣- فردوسی برای تولید گزاره ها و مؤلفه های ایدئولوژیک و جهت دار از چه روش هایی استفاده کرده است ؟ نویسندگان برای دست یابی به پاسخ پرسش ها علاوه بر شاهنامه طیف وسیعی از منابع تاریخی پیش از فردوسی، هم دورۀ فردوسی و پس از او را بررسی کرده اند.
لذا با عنایت به این گفته ، در پژوهش حاضر با تکیه بر داده های عینی متن ها دربارۀ مرگ سه شخصیت یزدگرد، رستم فرخ زاد و ماهویه ، نشان داده میشود که نویسندگان چگونه و با چه ابزارهایی در بازنمایی و برساخت روایت ها به مداخله ای ایدئولوژیک دست میزنند و به عنوان کنش گرانی فعال در میدانی از تخاصمات گفتمانی نقش آفرین هستند.
ثعالبی هم در شاهنامۀ خود (١٣٨٥: ٣٦٠) از زبان فرخ زاد برای ماهویه صفات «خباثت نفس »، «رذالت جنس » و «تقلبات عدیده » را به کار برده است در حالی که در تاریخ های دیگر این دست از واژگان معنادار مشاهده نمیشود.