خلاصه ماشینی:
"چیزی هم به طور صریح از ایشان دستگیرمان نشد-یکی از شبهایی که جلال در قصر شیرین بود،در خانهی همین دکتر اکبر ساعدی شعرهای سالهای 47 و پیش از آن را از من شنید،و با هیجانی آشکار گفت:اینها را بنویس بده به من،میدهم برایت چاپ کنند، حق التألیف هم برایت میگیرم.
خاطرهی دیدار جلال در قصر شیرین خاطرهی دیداری چند روزه و نشست و برخاست با او-در شعر:پدر زلال محبت بود،به روشنی آمده است.
** چه کارهای عزیزی که سر نمیزد از او شبی ز خادم آن کلبه، خواهش باروت جوان ساده،از این حرف،سخت،ماتش برد شبی سفارش گنجشکهای روی درخت که خوابشان ز حریق«نئون»پریشان بود ** صفای باغ،در آن بارش مداوم عصر عجیب دیدن داشت چه جان پناه خوشی بود، (به تصویر صفحه مراجعه شود) از راست:ایرج جاسمی،جلال آل احمد،تقی رشیدی و جواد محبت خانه باغ،پسر!"