خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) ساسان ناطق «جایی میخوای بری غزل؟» «آره» «با کی؟» «با بابام» «با بابات؟» «آره.
گفت میخواد برام شاهماهی بگیره» «گرفت؟» «نه.
بریم تو» «نه.
دریا هم او رو دوس داره.
خودشون رفتن او تو.
راستی قشنگه؟» «چی غزل؟» «پیرهنم» «آره.
آخه میدونی؟دریا پیرهن آبیمو دوس داره.
وقتی که میخواستیم بریم دریا.
میدونی من شاهماهی را خیلی دوس دارم.
اون رفت برام شاهماهی بگیره ولی...
چند نفر رفتن تو آب.
بابا گفت:اونا هم دنبال شاهماهیان.
پیرهن آبیمو که دریا دوس داشت درآوردم.
بابا گفت:بپوشم.
آخه ممکن بود سرما بخوره.
میدونی یه روز که سرما خورده بود سه روز خوابید.
بابا نمیذاشت از پشت پنجره نیگاش کنم.
میدونی وقتی نیگا کردم چی دیدم؟» «چی دیدی؟» «یه آقایی رو دیدم که خیلی شبیه دریا بود.
میدونم اگر میذاشت صداش کنم حتما برام از دریا میگفت.
ولی بابا گفت اون دوست دریا نیست.
آخه میگفت ممکنه سرما بخورم.
» -چرا داری مرا میکشی...
چرا داری من را میبری."