خلاصه ماشینی:
"گروهبان گفت: «یالا کرهخرها!»و بخار دهانش توی هوا گم شد.
شیب دره سفید بود و درختهای بلوط زیر برف سنگین خم شده بودند.
چشمان درشت و سیاه قاطر خیره بود به نوک قله که برف تمامش را سفید کرده بود و نور طلایی خورشید، خون رنگش میکرد.
گروهبان ترکه را محکم کوبید روی رانش،جایی که تسمهء چرمی بارها و طناب را محکم کرده بود.
قاطر سرش را توی برف فرو کرده بود و فیره میکشید.
» کاک یوسف روی پیشانی بیتاب قاطر دست کشید.
سربند کاک یوسف توی چشمهای قاطر پیدا بود.
کاک یوسف خم شد گره را باز کرد.
وقتی طناب سرخ پلاستیکی را از بندهای چرمی باز کرد جعبهها افتاد روی برف.
گروهبان تکیهاش را داد به تخته سنگ بزرگ و پوتینهایش را فشار داد توی پهلوی قاطر و محکم زور زد.
گروهبان گفت:«یالا کرهخرها!» و طناب و جعبهها را نشانمان داد."