خلاصه ماشینی:
"): با عرض سلام خدمت آقای علامه دبیر خوب ادبیات فارسی،از آن روز که شما آن موضوع انشا را برای بچههای کلاس گفتید من با خودم گفتم بهتر است که دل و جرأت خود را امتحان کنم.
من که قصدم از بوسیدن دست پدر امتحان کردن خودم بود،به طرف او رفتم هنوز به پدرم نزدیک نشده بودم که پدرم گفت:«امیر بیا برای حاج آقا چایی بریز.
هرطور که بود دستم را به دور گردنش انداختم و صورت او را بوسیدم و بعد به دستهای رنج کشیدهی او به پاس قدرشناسی بوسهای زدم و با تمام اضطرابی که داشتم از او معذرت خواستم او هم مرا بوسید و گفت:«برو پسرم، ببین که مادرت چه کاری با تو دارد.
»در همان لحظه بود که مادرم مرا صدا میزد،این خبر عین بادکنک در مجلس عروسی خانهی ما ترکید و همه این بوسیدنها را به حساب قدردانی از پدر و مادرم گذاشتند."