خلاصه ماشینی:
" --------------------------------------------------------------------------- تب جبهه علیرضا کاشیپور محمدی حضور شعور است و تکثیر ذوق و پر میزند سوی آئینه شوق به همراه احساس دلدادگی روان میشوم سوی آزادگی کجایم، لب مرز رنگین عشق افق سر نهاده به بالین عشق ز هر سو گل شعله روئیده است و آتش، زمین را چروکیده است همه دشت، آغوش گرم امید نفس تا نفس، هرم داغ شهید قدم تا قدم، رد پای دل است سر و دیده و پا، فدای دل است هجوم طلوع است و تسلیم شب غرور است و شور است و عشق است و تب ز لب میتراود نسیم دعا و دل جای کس نیست غیر خدا هوا داغتر از تب جبهه نیست شبی پاکتر از شب جبهه نیست چه انگیزهای برده جان را به عرش چه کس کرده تن را در این خیمه، فرش فضا بوی باروت و خون میدهد و سنگر خبر از جنون میدهد خیر چیست؟ عین اصالت شدن کرامت گرفتن، شهادت شدن خبر چیست؟ صف بستن والهها خبر چیست؟ بوسیدن لالهها خبر چیست؟ فرسایش آرزو خبر چیست؟ آرامش یاد او بیا ای تماشا به ترسیم ما که اینجا گناه است تحریم ما چه سبزینه جائی است این خاک پاک که خورشید افتاده اینجا به خاک در اینجا تمنا همه سادگی است هوسها همه عین افتادگی است بهاری لطیف است در فصل عشق عروج، است در این زمین، اصل عشق بیا تا ببندیم دستان مرگ بباریم بر فتنهها چون تگرگ بیا گل بریزیم روی امید بمانیم با آبروی امید بجوشیم و دل را مهیا کنیم به چشمی دگرگون تماشا کنیم --------------------------------------------------------------------------- مهاجر کوچک به بازگشت غریبانة لالههای سرخ مریم بهمنش چشم او خیره شد به چشمانم، وقتی از پیچ کوچه میپیچید، تا که دید اشک چشمهای مرا، دست بر شانهام زد و خندید آسمان زلال چشمانش، وقت رفتن، ستاره باران شد رویش خندهها به لبهایش، نقش زیبایی از بهاران شد رفت با کاروان روشن نور، سوی صبحی که غرق بیداریست سوی صبحی که قایق خورشید، بر سر رودهای آن جاریست وقتی او از برابر من رفت، چشمهایم، به جای پایش بود خواندم از نقش کفش او بر خاک "همکلاسی عزیز من، بدرود" آه، اکنون ز راه، آمده است چون پرستو، مهاجر کوچک، میکشد روی دستهای همه، پر به هر سو، مهاجر کوچک --------------------------------------------------------------------------- شانههای ما به شهیدان هشت سال دفاع مقدس: مریم بهمنش روی شانة غیرت، یاد جبههها مانده است مرگمان، اگر دیدیم، پرچمی رها مانده است دستمان چرا دیریست بوی خاک را دارد یادمان مگر رفته است، آسمان، دعا مانده است رفتهاند..."