خلاصه ماشینی:
"قصه از خورشید می بافیم امید مهدی نژاد اشاره: از سپیده بگو به: یوسفعلی میرشکاک در این ظلام سیهکاری سلام بر تو که بیداری نهان در این شب بیروزن نهال پنجره میکاری ستاره بازی تقدیر است، شب است و ماه به زنجیر است بخوان، دوباره بخوان، دیر است، تو از سپیده خبر داری مگیر بر من اگر گردن به پالهنگ زمین دادم نبود رخصت هیهاتم ز بار ذلت اجباری در این همیشة بیباران کویر تشنه فراوان است تو ـ ای نبیرة اقیانوس!
کابوس با دلی آتشگرفته در شب کابوسها قصه از خورشید میبافیم ما فانوسها کورسویی از خدا ماندهست و پنهان کردهایم در شکاف دخمههای شهر دقیانوسها مارهایی تشنه روی گنجهامان میخزند (تف بر ابلیسی که زد بر شانههامان بوسها) آفتابی نیست، اما طبل نوبت میزنند آسمان خواب است در بیداری ناقوسها جاده آنک در هوار مه گم است، اما هنوز میدمند آوارگان بیجهت در کوسها پشت این رنگینکمان نور حشر سایههاست پرده بردارید از پاهای این طاووسها..."