چکیده:
مقولات ابزار ذهن ما برای شناخت حقایق اطراف است. بشر اشیای خارجی یا مفاهیم ناظر به آنها را ذیل یکی از مقولات قرار داده است و فهم میکند. اما میزان صدق مقولات بر تمام واقعیات خارجی و تمام حقایق هستی هنوز به درستی مشخص نیست. آنچه در آرای برخی فلاسفة مشاء دیده میشوداین است که مقولات و پیرو آن انواعی که ذیل آنهاایجاد میشود نقش تعیین کننده در تعین نوعی موجودات دارند و صرفاً ابزار طبقه بندی موجودات در ذهن انسان نیستند. دراین میان ملاصدرا دیدگاه متفاوتی از مقولات را در آراء خود نشان میدهد و آنها را محدود به حوزة اعتباری ماهیات میداند. بدیهی است زمانی که اصالت را از آن وجود و نه ماهیات بدانیم تمام اعتبارات و قوانین حاکم بر ماهیت نیز غیر واقعی و اعتباری خواهند شد. بنابرین ما در فلسفة ملاصدرا مجبور به تابعیت از مقوله و ملزم به مقوله بندی نیستیم و میتوانیم ادعا کنیم که در فلسفة ملاصدرا اهمیت و محوریت مقولات به عنوان امر محوری در تعین نوعی موجودات از بین میرود و یک موجود میتواند از نوعی به نوع دیگر و از مقولهای به مقولة دیگر تغییر ماهیت بدهد بدوناینکه امر محالی لازم بیاید. دراین مقاله، ابتدا به نحو اجمالی به ذکر نمونهها و مواردی اشاره خواهیم کرد که نشان دهندة استثناهایی در مورد شمول و جامعیت مقولات در لابلای آراء فلاسفه گوناگون است. خارج بودن نمونههایی از حقایق از حیطة مقولات و مناقشه بر سر عدد کلی مقولات نمونههایی ازاین دست است. پس از آن سعی شده، نکتة پیشگفته به همراه مثالهایی از آثار ملاصدرا بیان شود. در نهایت به بررسی مقولات و جایگاه آن در نظام اصالت وجودی پرداخته خواهد شد. بدیهی است که بررسی چنین مسائلی نیازمند تحلیل، استخراج و استنباط از آراء فیلسوف است و دراین مقال نیز مقصد و منظور پژوهشگران لزوماً جویا شدن شواهد صریح متنی دال براین موضوع نیست. لیکن استفاده از متن در جهت توضیح مقصود امری اجتناب ناپذیر است.
Categories are tools of our mind through which we know the facts around us. Man puts outer objects or the concepts that govern them under one of the categories to understand them. But the extent to which the categories truly reflect all external facts and all the facts of existence is not yet clear. From the point of view of some Islamic philosophers, it can be inferred that categories and types that are created below them play a decisive role in determining the type of creatures, that is, they are not merely tools for classifying beings in the human mind. Mulla Sadra depicts a different view of categories. He considers them to be limited to the mentally-posited quiddity. It is clear that when we consider existence to be original and not essence, all considerations and laws governing essence will also become unrealistic and subjective. In Mulla Sadra's philosophy, we do not have to conform to the categories and we are not bound to categorization. We can claim that, in Mulla Sadra's philosophy, the importance and centrality of categories in determining the type of beings is lost, and a being can change its nature from one type to another and from one category to another without the impossibility of being necessary. In this article, we will first briefly provide examples to show exceptions to the inclusion and comprehensiveness of categories from the perspective of various philosophers. Examples of facts not covered by categories and disputes over the total number of categories are cases in point. We try to illustrate the aforementioned point with examples from Mulla Sadra's works. We then examine the categories and their place in the fundamental reality of existence. It is obvious that the examination of such issues requires analysis, and inference from the opinions of philosophers. Our goal in this article is not necessarily to seek textual evidence, but to use the text to explain the underlying purpose.
خلاصه ماشینی:
به عنوان مثال خواجه نصيرالدين طوسي در کتاب اساس الاقتباس اعتقاد دارد که بيشتر ماهيات مورد ادراک بشر تحت همين ده مقوله قرار ميگيرد، اما در عين حال اموري مانند وجود و وجوب و امکان هم هستند که به صورت عام شامل همۀ اشيا ميشوند و لذا تحت هيچ يک ازاين مقولات قرار نميگيرد(نصيرالدين طوسي، ص ٣٤).
در کنار تفاوت هايي که در نگاه فلاسفۀ مسلمان در بحث مقولات مطرح است ، پرسش هاي متعددي را در مورد اهميت آنها در تعين ماهوي موجودات به ذهن متبادر ميکند؛ برخي نظرات در بين حکماي غربي نيز به پر رنگ شدن اين پرسش ها کمک ميکند.
البته برخي چون مطهري معتقد هستند که مقصود کانت از مقولات ، چيزي شبيه به همان معقولات ثانيۀ فلسفي در فلسفۀ اسلامي است (مطهري، ص ٤٠٧) که در صورت پذيرش اين حرف ، مقولات کانتي اولاً مأخوذ از خارج اند و پس از آن تبديل به حقايقي ذهني ميشوند.
وقتي ما به نوع طبيعي به اين حد بها ميدهيم که يک نوع -که در حقيقت يک تعريف و ماهيت متشکل از جنس و فصل است - بايد تا آنجا اصالت و اهميت پيدا کند که تعيين کنندٔە وجود افراد متناسب در مراتب وجودي - نوري عالم باشد، چگونه ميتوانيم به بحث مقولات به عنوان اجناس عاليۀ اين انواع بي اعتنا باشيم ؟ البته خود ملاصدرا نيز چنين استفاده اي از قاعدٔە امکان اشرف دارد.