خلاصه ماشینی:
"نیمههای راه انتشارات برگ جمع شد و کارها به جای دیگری سپرده شد و در این دست به دست شدنها شصت صفحه اصلا گم شد و من ناچار دوباره آنها را نوشته و تنظیم کردم و بههرحال با سماجت و پیگیری کار به اینجا رسید.
تو میخواهی کاری بزرگ هم انجام بدهی، اما وقتی هیچ ایمنی نداری،هیچجایی حمایتت نمیکند و هیچ جا برای کارت ارزشی قایل نیست،چه؟و من در شرایطی که اصلا امید به انجام این کار نداشتم تلاش خودم را کردهام.
من سوای اینکه در یک کتابخانهی تئاتر کار میکنم و اصلا حضورم در این کتابخانه به من آموخت که چه چیزهایی را میتوانیم برای دانشجوهای تئاترمان فراهم کنیم و چه چیزهایی در این زمینه کم است،در دورهی تحقیقاتم بود که متوجه شدم ما به یک کتابخانهی تئاتری احتیاج داریم-که در آن موقع نبود-و طرح آن را دادم و این کتابخانه را با کمک مسئولین راه انداختم."