خلاصه ماشینی:
"همای گو مفکن سایه شرف هرگز در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد و اگر توانایی و ابزار کار بایسته برایش فراهم میبود؛میتوانست کارهای بزرگی را دربارهء فرهنگ و بیداری مردم این سامان انجام دهد!
با اینهمه؛تا دم برمیآورد؛با همهء رنجهایی که داشت اندیشهء ایران از مغزش دور نمیگشت.
چنانکه در گوشهء یکی از یادداشتهای مینویسد: «با فشار زمانه باید ساخت و بخلاف عقیده نباید بود بزیان ایران.
از رنج زمانه برآسود و همپرواز با فرشتگان آسمانی گشت.
خدایش بیامرزاد، *** احمد نیکطلب«یاور همدانی» «شراب شرم» سراپا ناز من-در خلوت دوش مرا یاد تو با جان شد همآغوش ز چشم شب-شراب شرم میریخت بجادو-نرگس مست تو مدهوش شب موی تو بود و دیده من اسیر جلوه صبح بناگوش امید تشنه دشت جنون است لب لعل تو ای سرچشمه نوش ز چشمت تا چو اشک افتادم ایدوست ز چشم روزگارانم فراموش بنا مردم؛متاع مردمی را خدا را-گر خریدارند."