چکیده:
یکی از مباحث بنیادی در فلسفه اخلاق بحث سعادت است. سعادت، غایت مطلق ومطلوب نهایی تمام فعالیتهای عقلانی و فضایل اخلاقی است. کلید سعادت، معرفت نفس است و به واسطه تأثیر و تأثر متقابل روح و بدن سعادت حقیقی انسان با تحقق تمامی کمالات روحی و جسمی حاصل میشود. سعادتمند کسی است که از قویترین لذتها، اعم از لذتهای ذاتی، عقلی، فعلی و دائمی بهرهمند است. با توجه به ابعاد شناختی و اخلاقی انسان، هرگز نمیتوان بدون تحصیل علم و حکمت و تهذیب اخلاق بدین سعادت نایل شد. از آنجا که شکوفایی وبهرهگیری از عقل عملی تنها در عرصه جامعه امکانپذیر است، با انزوا و گوشه نشینی کسب سعادت محال است.
خلاصه ماشینی:
"مسکویه سعادت تام و کامل را چنین معرفی میکند: کسی که بهره و نصیب وی از حکمت بسیار است و به اعتبار این که جهات روحانیت بر جسمانیت او غالب شده، در مرتبه، روحانیین قرار گرفته و از آنجا تمرکز و تمکن پیدا کرده و در عالم علوی ساکن شده و لطایف حکمت را از آنها اخذ میکند و دم به دم قلب وی به نور الهی روشن میگردد و هر قدر توجه و التفات او به آن عالم زیادتر باشد و موانع کمتر، فضیلت وی زیادتر است.
(مدرسی، 126) بر این نظر وارد نیست، زیرا حکمت در نظر ایشان جدای از عمل نیست و علم و معرفت برای آگاهی از وظیفه است، حکیم به کسی اطلاق میشود که اعمال او از روی حکمت باشد، حتی ارسطو اهمیت تعقل را در تحصیل محبت و قرب خدایان میداند: چنین مینماید کسی که زندگی را موافق عقل میگذارند و عقل را میپرورد، زندگیاش به بهترین وجه نظم یافته است و خدایان او را بیش از همه دوست دارند...
اگر چه قسمتهایی مختلف نظریات این اندیشمندان مسلمان بر تأثیر ایمان و اعتقادات در سعادت دلالت دارد، چنان چه شرط نخستین نیل به کمال را تربیت بر پایه شرع، به ویژه در دوران کودکی معرفی میکند (مسکویه، همان: 54)، اما تأکید بسیار بر تفکر و تعقل سبب کمرنگ شدن رکن اساسی سعادت، یعنی ایمان و اعتقادات شده است."