خلاصه ماشینی:
"بلافاصله،پای تابلو آمدم و از یک دانشآموز پرسیدم:«پدر تو چه کاره است؟» گفت:«کشاورز است و در زمین کشاورزی کار میکند.
سپس از دانشآموزی که پدرش کشاورز بود،پرسیدم:«برای بهتر شدن کشاورزی و درآمد بیشتر،پدر تو از خدا چه میخواهد و چه آرزویی دارد؟»دانشآموز گفت:«خانم،پدرم همیشه دعا میکند بارندگی زیاد باشد،تا زمین بیشتری محصول بدهد.
از دانشآموزی که پدرش راننده بود،سؤال کردم:«درآمد پدر تو زمان بارندگی بیشتر است یا زمانی که هوا آفتابی است؟»دانشآموز گفت:«روزهای بارندگی،پدرم اصلا ماشین را بیرون نمیبرد و میگوید:وقتی بارندگی باشد،مسافر نیست و دلش میخواهد هوا هر روز آفتابی باشد.
دیگری که پدرش کارمند بود،گفت:«پدرم،هم روزهای آفتابی کار میکند و هم روزهای بارندگی،ولی برف را خیلی دوست دارد.
» سپس رو کردم به کسی که دیروز پرسیده بود:«چرا خداوند همهی آرزوهای ما را برآورده نمیکند؟»و از او سؤال کردم،اگر تو به جای خداوند بزرگ بودی و این افراد،در یک زمان آرزو میکردند که،هم باران ببارد،هم هوا آفتابی باشد و هم برف بیاید،چه کار میکردی؟دانشآموز گفت:خانم،نمیشود که در یک زمان،همهی این اتفاقات بیفتد."