خلاصه ماشینی:
"چندبار شاهد تهدید و خط و نشان کشیدن «اکبر آقا»برای«علی»بودم،از این رو علاقه پیدا کردم که ببینم کار جنگ و گریز این دو نفر به کجا میکشد و«اکبر آقا»با آن تندی و بداخلاقی و تهدیدات با علی چه خواهد کرد؟ اکبر آقا بعد از چندی متوجه شده بود که در مورد علی توسل به زور و توپ و تشر فایدهای ندارد،یک روز که علی را به گوشهای کشیده بود،شنیدم که میگفت: «علی آقا،من برای شماها احترام قائلم، شماها مثل بچههای خود من هستید،به نظر من تو پسر عاقل و خیلی خوبی هستی،من به شماها علاقه دارم و...
من فکر میکنم که نه«اکبر آقا»به این باور رسیده بود که باید بچهها را تکریم کرد و نه «علی»باور داشت که«اکبر آقا»راست میگوید،اما همین توجه و محبت ظاهری و لفظی کارساز بود و در تغییر رفتار نوجوانی چون علی مهم و مؤثر افتاد،حال که محبت به صورت ظاهری و تصنعی آن مفید و موثر میباشد،از محبتهای قلبی به مراتب بیشتر و کارسازتر خواهد بود."