چکیده:
بدون تردید، استاد مطهری از چهرههای شاخص و خوش فکر و نوآور در اندیشة اسلامی
معاصر شمرده میشود.حضور جدی و طولانی در حوزههای درسی دینی، وسعت مطالعات در
علوم متنوع عصری، ذوق و استعداد وافر و تعهد و خلوص او در اعلای کلمة دین، وی را
در عرصة ارائة خدمات دینی و تربیت نسل جدید، واجد سهمیانحصاری ساخته است.وی در فلسفة اسلامی دارای مطالعات گسترده و عمیق بود و در پرتو آشنایی با فلسفة
متأخر جهان غرب، به مسائل مهم و سؤالات اساسی این دوران توجه جدی نشان داد؛ از
آن جمله مباحث شناخت ومعرفتشناسی است که مقالة حاضر، اندیشههای استاد را در پاسخ
به مهمترین مسألة شناخت، یعنی کاشفیت و واقعنمایی علم، پی گرفته است. ضمن تأکید
بر بداهت واقع نمایی علم، معیار آن را اتحاد ماهوی صور ذهنی و موجودات عینی
دانسته؛ سپس دربارة چگونگی دستیابی نفس مدرک به ماهیات اعیان خارجی، بر اندیشة
عرفانی حضرات خمس تأکید ورزیده و سایر راه حلهای بدوی را مطرود دانسته است.این مقاله درصدد است نشان دهد در عین اینکه اندیشههای استاد، به تنقیح موضوع کمک
شایانی کرده است، همچنان مسألة بسیار فربه و عمیق کاشفیت صور ادراکی، حل نهایی
خود را نیافته است و بر اندیشهوران فرض استکه راه آن استاد فقید را پی گرفته،
موضوع را مانند استاد جدی تلقی کنند. بیتردید اگر از حضورش محروم نمیشدیم،
بهرهاش را در پیشبرد این موضوع خطیر، وافر میساخت. رضوان خدا بر او باد.
خلاصه ماشینی:
"حکیمان اسلامی هر چند تحت عنوان ارزش و اعتبار علم، بحثی نکردهاند، آن چه دربارة وجود ذهنی گفته و اختیار کردهاند، همان نتیجه را میدهد؛ بلکه در ضمن برخی ادلة وجود ذهنی، روشن میشود فقط از طریق رابطة ماهوی است که میتوان به ارزش و اعتبار علم و مطابقت آن با معلوم قائل شد و الزاما همة کسانی که به ارزش و اعتبار علم قائلند، چارهای ندارند از اینکه نظریة ارتباط ماهوی رابپذیرند و اصولا طرز تفکر به اصطلاح رئالیستی منحصرا در گرو همین نظریه دربارة وجود ذهنی است (همان،1369: ص 149)؛ پس به عقیدة فیلسوفان، یگانه پل ممکنی که میان ذهن و عین وجود دارد و میتواند وجود داشته باشد و اگر این پل وجود داشته باشد، رابطة به اصطلاح واقع بینانه و رابطة رئالیستی میان ذهن و خارج معنا دارد، پل و رابطة ماهوی میان ذهن و خارج است (همان، 1404: ص 267)، و اگر این را از انسان بگیریم، یگانه پل میان انسان و واقعیت بیرونی خراب شده است و هیچ پلی هم جای این پل را نمیگیرد (همان، ص269)؛ یعنی اگر مسألة حضور ماهیات اشیا را در ذهن، از انسان بگیریم، نه تنها به مرحلة پیرهون میرسیم، که یک واقعی وجود دارد؛ ولی آن چه وجود دارد با آنچه انسان گمان میکند دوتا است؛ بلکه به مرحلة سوفسطاییگری میرسیم که نمیتوانیم بگوییم حتی چیزی وجود دارد."