چکیده:
برخی بر این باورند که دین در تعریف، ذات و ماهیت ارسطویی ندارد، و سراغ ذاتیات و عرضیات
دین بدین نحو رفتن تلاشی بیهوده است. بر این پایه مسائلی چون زبان عربی، فرهنگ عرب، طب و نجوم،
جمیع پرسشها و داستانها و رخدادهایی که ذکرشان در قرآن و سنت است، همچنین مسائلی از فقه،
حوادثی که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده و... همه عرضی دین اسلام بهشمارمیروند.
در پاسخ چنین میگوییم که شناخت دین در گرو شناخت آن به تعریف ارسطویی (تعریف مقولی)
منحصر نیست، بلکه راهکارهای دیگر نیز وجود دارند.
به بیان دیگر اگر راهکار ارسطویی بسته است، سایر راهکار و شیوهها باز است بویژه که نویسنده
محترم «بسط تجربه نبوی» که رویکردی «فوق مقولی» و برخاسته از تجلیات کشف و شهود در مبانی
عرفان و با حکمت متعالیه همخوان است را پذیرفته و قلمرو مقاله خویش را بررسی دین در مقام ثبوت
دانسته است.
بر این اساس (فوق مقولی)، دین اسلام، قرآن و کلمات پیامبر و پیشوایان دین (علیهم السلام) همه
یک حقیقت نورانی بسیط را تشکیل میدهند (ذاتی و عرضی مقولی نمیپذیرند) و همه مراتب و درجات
یک امر بسیطند، خواه عربی باشد یا فرهنگ عرب و فقه و سایر سؤالات و حوادث و مسائلی که در اسلام
رخ نموده است. و اینک توضیح سخن:
خلاصه ماشینی:
"پاسخ: از دیدگاه دیگر، و بر مبنای این مقاله میتوان گفت همه این پردازشهای ذهنی، هیچ از نورانیت و بساطت قرآن نمیکاهد، بدیهی است یک دین بزرگ که قصد تحول و دگرگونی بنیادین دارد در هر برهه از زمان واقع شود با چنین سرنوشتی روبرو خواهد بود و همه پرسشها، داستانها، و اشخاص نامبرده به همان شکل و یا شکل مشابه دیگری رخ مینمایند، و قرآن همه فراز و نشیبهای یاد شده را در مینوردد، و ذیل هر یک، حکمت، اندرز، روشنگری، ژرفاندیشی، راهگشایی و سمت و سو بخشی، ویژه میبخشاید، و رمز و رازی جدید بازمیگشاید، و اگر به ژرفای حقایق پرسشها و داستانهای قرآن که به ظاهر عرضی میبینند راه یابیم همه را ذاتی خواهیم یافت، متأسفانه ما عینکی به چشم گذاشتهایم که بخش بزرگی از قرآن را قصه و داستان، نفاق و دشمنی، طعن و تهمت و شکایت و همه را عرضی میبیند، قرآن را تنها به ذاتیاتش قرآن میبیند و عرضیاتی بر آن تصور مینماید و آنها را از متن و واقع قرآن نمیشناسد، و با همین چشمافزار به ارزیابی سنت و کلام پیامبر و سایر پیشوایان رفتهایم، این چشمافزار را از امثال غزالی و شاطبی و جوینی به استعاره گرفته، آن را بدل به تیغ درونشکاف کرده یک بخش را قشر ستبر عرضی و یک جزء کوچک را متن لاغر و ذاتی دین شمردهایم، و متأسفانه با همین پاچیله مسأله دین و میراث و ولایت فقیه را زیر لگد گرفته و بیمحابا پیش میتازیم، چرا ما هیچ اندیشه نمیکنیم که شاید بر هر یک از این مصراعهای رجز، کارشناسیها لازم است؟ باری مبانی عرفان - که نویسنده محترم نیز ابراز داشته و آن را پذیرفته - پاسخ این فراز را در قالب منطق ریخته و این گونه عرضه میدارد: قرآن سرتاسر نور است، و نور امری است بسیط، دارای تجلیات، به تجلیات ذاتی نه عرضی."