چکیده:
مکتب لیبرالیسم که امروزه یکی از مکتبهای مهم فکری در عرصه فرهنگ، اقتصاد و سیاست
میباشد، طی فرایندی تاریخی، در غرب رشد نمود و پس از گذر از فراز و نشیبهایی، به صورت یک
مکتب درآمد.
از آنجا که شناختمکتبی که در فرایندیتاریخی بهوجود آمدهاست، بدونشناخت تاریخ آن
میسر نیست، این مقاله سعینموده تا چگونگی شکلگیریلیبرالیسم و ارزشهایحاکم بر آن را از
منظرتاریخی بیان نماید و نشان دهد که چگونه این مکتب با تحولات اقتصادی ـ اجتماعی عجین
گشته است. و نیز ثابت کند که این مکتب مرهون تفکر نیست؛ بلکه مرهون تحولات اقتصادی ـ
اجتماعی است که اکثر آنها هیچ پایه فکری نداشتهاند.
خلاصه ماشینی:
"5ـ اگر بپذیریم که لیبرالیسم در چند حوزه کلی (اقتصاد، دین و سیاست) مطرح شده است، باید بررسی نمود که آیا از نظر تاریخی ارتباطی بین این سه حوزه وجود دارد؟ 6ـ بالأخره این مطلب باید مورد دقت قرار گیرد که آیا بین این سه حوزه لیبرالیسم ارتباط منطقی وجود دارد یا نه؟ به این معنی که اگر شخصی ارزشها و تفکراتی را بپذیرد و به اصطلاح لیبرال شود، آیا باید تمام حوزههای لیبرالیسم را قبول کند، و یا بین این سه حوزه، ارتباط منطقی وجود ندارد و مثلا شخصی میتواند در حوزه سیاست، ارزشها و نظریات لیبرالیسم را قبول کند، اما در حوزه اقتصاد قبول نکند؟ مسلما تفکر لیبرالیسم و «جنبش فکریای که به این نام خوانده میشود، مقدم بر اصطلاح لیبرالیسم است.
(5) به هر حال گرچه نمیتوان این سه شخص (سقراط، آبلارد، لوتر) را لیبرال نامید و تمام اندیشههای لیبرالیسم را به آنها نسبت داد، اما تفکر لوتر و شعاری که مطرح نمود، فردگرایی، استقلال و آزادی فرد در فهم ـ بدون قبول هر گونه مرجعیت دیگری غیر از خود انسان ـ را به ارمغان آورد.
با پذیرفتن آزادی بیرونی و نفی آزادی درونی که آزادی از امیال و هوسهای انسانی است، به دو مطلب مهم دیگر در تفکر لیبرالیسم میتوان رسید: الف) از آنجا که انسان میتواند و باید طبق خواست و میل درونی خود عمل کند و این میل و خواست با اراده و امیال انسانهای دیگر تعارض پیدا میکند، نظام لیبرال محتاج عوامل کنترل کننده بیرونی میشود و در نتیجه سیستمهای اطلاعاتی قوی و نیز ساز و کارهایی جهت مهار افراد و حاکمان سیاسی در نظام لیبرال به وجود میآید."