خلاصه ماشینی:
"» و حالا متوجه میشویم که زبان راوی در قسمت اول کنایتی است طنزآلود به زبان کلیشهای آقای نویسنده که زبان او باز هجوی است بر زبان برخی نویسندگان معاصر صادقی: «بر این اساس من میگویم بیایید دور هم بنشینیم،قلبهایمان را صاف کنیم، روحمان را آزاد بگذاریم تا از تنگنای بیدر و روزنش بیرون بیاید و در هواهای تازه و فضاهای باز آن مثل یک پرندهء طلایی پر بزند و آن وقت رنگ تبسم به صورتهایمان بزنیم و در این باره سخن بگوییم که آیا نویسنده واقعا تازه کار است و آیا در نامگذاری بیذوقی کرده است و داستانش نیز عیوب فراوان دارد؟» گوئی در پس این راوی راوی دیگری نشسته است با لبخندی بر لب،یا خود راوی صورتکی بر چهره دارد به قصد بازی دادن ما.
مسلما چنین داستانی نه«پیام»دندانگیری برای ما دارد و نه مسکن و آرام بخش آلام روحی ماست،خود شکل داستان بر هم زنندهء آرامش است،ولی اگر به چالش نویسنده پاسخ دهیم،و وارد گود بازی بشویم،آنوقت شاید بشود به همان آرامش و لذتی رسید که پس از پایان بازی به آن میرسیم،و چه پیامی،چه حرفی پر ارجتر از دریافت و کشف لحظهای از زندگی،لحظهای از داستان؟ «باید»گفت نظری که در این نوشته بیان شد تنها برداشتی است از میان برداشتهای بسیار دربارهء داستان اصراری به قبول آن نیست،ولی فرصت مناسبی است برای آنکه به سبک راوی داستان صادقی با لبخندی بر لب و کاملا جدی تقاضا کنیم که:«بیایید دست به دست هم دهیم و در فضایی باز،آزاد و پالوده از ریا و تعصبات فردی،گروهی..."