چکیده:
مقاله حاضر به بررسی نظریه مولوی درباره عقل میپردازد. وی عقل را دارای انواع
مختلف میداند و برای هر کدام کارکرد خاص تعریف میکند. عقل جزئی به
مصلحتاندیشی معروف است و چندان با عشق سرسازگاری ندارد اما عقل کلی آدمی را
از قید بندگی میرهاند و به مراتب عالی کمال میرساند.
در این مقاله با استناد به اشعار مولوی علاوه بر توضیح مراتب عقل، به تقابل برخی از
مراتب آن با عشق هم پرداخته شده است.
خلاصه ماشینی:
"خیز ای نمرود پر جوی از کسان نردبانی بایدت از کرکسان عقل جزوی کرکس آمد ای مقل پر او با جیفهخواری متصل عقل ابدالان چو پر جبرئیل میپرد تا ظل سدره میل میل خویشتن رسوا مکن در شهر چین عاقلی جو، خویش از وی درمچین آنچه گوید آن فلاطون زمان هین هوا بگذار و رو بر وفق آن 6/4152 تمثیل خرد به جبرئیل و درک او از لوح محفوظ و ادراک عقل هر کسی از آن لوح در خور هر فکر بسته بر عدم دم به دم نقش خیالی خوش رقم حرفهای طرفه بر لوح خیال بر نوشته چشم و عارض خد و خال عقل را خط خوان آن اشکال کرد تا دهد تدبیرها را زان نورد چون ملک از لوح محفوظ آن خرد هر صباحی درس هر روزه برد بر عدم تحریرها بین بیبنان وز سوادش حیرت سودائیان قبله جان را چو پنهان کردهاند هرکسی رو جانبی آوردهاند 5/314 شادی عقلی به اندوه بدل نمیشود این جهان و اهل او بیحاصلند هر دو اندر بیوفایی یکدلند اهل آن عالم چو آن عالم ز بر تا ابد در عهد و پیمان مستمر کی شود پژمرده میوه آن جهان شادی عقلی نگردد اندهان 4/1654 نبود عقل باعث نسیان و عهدشکنی میشود و وجود آن ضامن وفای به پیمان عقل میگفتش حماقت با تو است با حماقت عهد را آید شکست عقل را باشد وفای عهدها تو نداری عقل رو ای خربها عقل را یاد آید از پیمان خود پرده نسیان بدراند خرد چونکه عقلت نیست نسیان میر توست دشمن و باطلکن تدبیر توست از کمی عقل پروانه خسیس یاد نارد زآتش و سوز و حسیس چونکه پرش سوخت توبه میکند آز و نسیانش بر آتش میزند ضبط و درک و حافظی و یادداشت عقل را باشد که عقل آن را فراشت این تمنی هم زبی عقلی اوست که نبیند کان حماقت را چه خوست آن ندامت از نتیجه رنج بود نه زعقل روشن چون گنج بود چون که شد رنج آن ندامت شد عدم مینیرزد خاک آن توبه و ندم میکند او توبه و پیر خرد بانگ «لو ردوا لعادوا» میزند 4/2288 عقل بال و پر مرد است جز به تدبیر یکی شیخی خبیر چون روی چون نبودت قلبی بصیر وای آن مرغی که ناروییده پر بر پرد بر اوج و افتد در خطر عقل باشد مرد را بال و پری چون ندارد عقل، عقل رهبری یا مظفر یا مظفر جوی باش یا نظر ور یا نظرور جوی باش بی زمفتاح خرد این قرع باب از هوا باشد نه از روی صواب 6/4089 عقل با عقل دگر دو تا شود مولانا در دفتر دوم با پرداختن به داستان آدم این موضوع را مطرح میکند که مشورت عامل تقویت عقلهاو مانع بدرفتاری و بدکرداری میشود."