خلاصه ماشینی:
"یکی دیگر از هوشیاریهای احمد شاملو پیوند خوردن فکر و شعرش با تاریخ این چهل سالهی ایران است که موجب تلاطم و جهش و پویایی و همهگیر شدن شعرش میشود و علاوه بر جاودان شدن نام خود،نامهای جاودانهای را جاودانهتر و از نامهای جاودانه به نفع شهر خود بهره جسته و شعر را از تنگناهای مسائل شخصی و تنگ نظرانهی خور و خواب و تولید مثل...
» و اما دورهی دوم شاعری احمد شاملو با تأثیر مستقیم از زبان نیما شروع میشود: در تلاش شب که ابر تیره میبارد روی دریای هراسانگیز وز فراز برج بارانداز خلوت مرغ باران میکشد فریاد خشمآمیز و سرود سرد پر توفان دریای حماسهخوان گرفته اوج میزند بالای هر بام و سرائی موج و عبوس ظلمت خیس شب مغموم...
زبان و احساس و اندیشه و عاطفهی بزرگترین شاعر زمان و زمانه حضرت شاملو چنان چفت و بستی در طول سالها با هم پیدا کردهاند که تفکیک پذیر نیستند و منتقدینی که از روی حسادت و فضل فروشی به گوشه و کنار شعرش ایراد میگیرند خود نمیدانند که سعدی هم در طول تاریخ هزاران ایرادگیر کبوتر ترسان داشت ولی همه مردند و سعدی ماند.
شاملو طی دورهی شاعری خود بسیار کسان را به دنبال شعرش کشیده و به شاگردی خود افتخار داده است اما متأسفانه هیچ یک از شاگردان او نتوانستند وام دار حضرت استاد باشند و بعدها مقلد بیهوده گویی «موجی»ها شدند و فراموشی دامنشان را چنان چنگ زد که زهره ترکشان کرد!شاملو در عمر شعری خودگاهی البته به ندرت به یأس دست و پا گیرد دچار آمد که هشدار یکی از شاعران این سرزمین دلسوزانه او را از خواب سنگین گذر بیدار کرد."