خلاصه ماشینی:
"یک جلسه نشسته بودند پیش خودشان فکر کرده بودند که،ما وکلای ایشان را میگیریم و مردم را میترسانیم که سهم امام به ایشان ندهند و تمام میشود؛البته قبلا شهریهای را که ایشان به طلبهها میدادند میخواستند قطع کنند چون کسی نبود که آن را تقسیم کند و بدهد.
این زندانیها نمیدانستند اصلا کجا هستند،چون کیفیت دستگیری به این صورت بود که میآمدند،توی خانه میریختند،بعد شخص دستگیر شده را مینشاندند توی ماشین،چشمهای زندانی را میبستند و میخواباندند کف ماشین و میبردند داخل سلول چشمهایش را باز میکردند.
مثلا یک شب که مصادف با 16 آذر بود و چند روز دانشگاه شلوغ شده بود،ریخته بودند توی خوابگاه و زن و مرد و دختر و پسر را کتک زده و شل و پلشان کرده بودند،تعداد زندانیان زیاد شد.
گزارشاتی هم که داده بودند-من هم که اجازه داشتم از طرف امام- یکی از گزارشات این بود که ایشان پول میدهد و زندانیها را اداره میکند و به مبارزین کمک میکند و پول به نجف میفرستد.
یادم هست که یک وقت هشت،ده نفر بیشتر نبودیم و توی خانههای یکدیگر مخفیانه صبح زود قبل از آفتاب جمع میشدیم صبحانه را آنجا میخوردیم مثلا آقای هاشمی بود-هر وقت آزاد بود-بعد از آنکه ایشان آمد تهران،آقای مهدوی کنی بود، آقای امامی کاشانی بود آقای غیوری بود.
البته جلسه بعد ما ایشان را دیگر به علت اینکه احتمال دادیم-چون درباره برادران دیگر احتمال نمیدادیم-احتمال روی این جهت که ارتباطش را با مدرسه میدانستیم،با خود تصمیم گرفتیم،حالا ضرر ندارد جلسات را به یک شکل دیگر تشکیل میدهیم."