چکیده:
فرض اصلی این مقاله آن است شریعت و عقلانیت بدون این که ناقض هم باشند مؤید همدیگر بوده و نسبت آن دو بر تقدم و تأخر نیست. نسبت آن دو بر اساس لازم و ملزوم بودن است تا جایی که یکی بدون دیگری قابل تصور نمیباشد، به طوری که در تأکید قاطع نص، عقل موضع مؤید و گاهی لاادری پیشه میکند و از طرفی، شریعت اسلامی در سکوت خودش عقل را کاشف حکم شرعی میداند و اینجا عقل، یک حجت مستقل است. نکته قابل توجه اینکه عقل در منطقه الفراغ، کاشف حکم شرعی است. (دلیل قاطع عقل نه دلیل ظنی عقل) و در اسلام اینطور نیست که عقل فرع وحی باشد و وحی فوق عقل، زیرا در اسلام خداوند دو حجت و پیامبر دارد که عقل حجت باطنی و نبی حجت بیرونی میباشد و این دو بدون اینکه عین هم باشند به شیوه خاص خود، مکمل هم در کشف حکم حقیقی خداوند میباشند.
خلاصه ماشینی:
"نسبت آن دو بر اساس لازم و ملزوم بودن است تا جایی که یکی بدون دیگری قابل تصور نمیباشد، به طوری که در تأکید قاطع نص، عقل موضع مؤید و گاهی لاادری پیشه میکند و از طرفی، شریعت اسلامی در سکوت خودش عقل را کاشف حکم شرعی میداند و اینجا عقل، یک حجت مستقل است.
(دلیل قاطع عقل نه دلیل ظنی عقل) و در اسلام اینطور نیست که عقل فرع وحی باشد و وحی فوق عقل، زیرا در اسلام خداوند دو حجت و پیامبر دارد که عقل حجت باطنی و نبی حجت بیرونی میباشد و این دو بدون اینکه عین هم باشند به شیوه خاص خود، مکمل هم در کشف حکم حقیقی خداوند میباشند.
سؤال این است که، آیا دخالت عقل در قرآن و سنت محدود است یا نامحدود؛ به عبارت دیگر میزان دخالت عقل در نص به چه صورت است؟ در پاسخ به سؤال فوق باید گفت در فقه شیعه، استدلال میشود اصول شریعت نمیتواند غیرعقلانی باشد؛ یعنی قرآن و سنت ظاهری و باطنی دارد و باطن آنرا باید تفسیر کرد.
آنگاه عقل میگوید خود اسلام گفته احکام من فوق عقل نیست و عقلانی است، پس خودش مطلب را قبول کرده است (یعنی اگر حکمی در متن شریعت نیامده است).
درحالیکه احکام شرعی که از سوی شارع حکیم تشریع شده احکام واقعی هستند و همه مصالح و مفاسد مربوط به واقع و حکمتهای مربوط به آن در نزد شارع، مورد توجه قرار گرفته است و عقل از دسترسی به آن حکمتها، و مصالح و مفاسد عاجز است و نمیتواند با توجیههای عقلانی و ظاهری به حقیقت و واقعیت امور دست یافته و بر اساس آن حکم واقعی شرعی صادر کند."