چکیده:
پدیدههای اجتماعی که شامل پدیدههای سیاسی هم میشوند همیشه بر محور دو عامل کارگزار جامعه شکل میگیرند.پارهای از آنها گذرا و پرتبوتاب هستند و پارهای دیگر مانند ماندگار و آرام.جریان نومحافظهکاری مانند پدیدههای فاشیستی در شرایطی از یأس،سرخوردگی و خشم از یک سو و میل به جبران از دست رفتهها از سوی دیگر به گونههای متفاوت نطفه میبندد.نومحافظهکاری آمریکا ریشه در وضعیتهای نامطلوب دهه 1960 داشت که جامعه با شورشهای سیاهان،بحران جنگ ویتنام،نگرانی از خطر تسلیحاتی شوروی و بحران نفوذ در کشورهای جهان سوم روبهرو بود.حالت روانی خاص جامعه آمریکا در این دوران به گروهی از افراطگرایان میدان داد که درست مانند آنچه در پیدایش نازیسم در آلمان دهه 1920 شاهد آن بودیم ابتدا به چپ رادیکال گرایش داشتند و سپس به راست افراطی کشیده شدند.این گروه در پرتو توانمندیهای جامعه آمریکا ابزارهای لازم مانند بسترهای فنی،ایدئولوژیک و حلقههای مناسب اجتماعی خاص خود را پیدا کرد و پس از گذراندن دوران کودکی همراه با ورود به مرحله بلوغ به کنش سیاسی هم دست زد.قواعد حاکم بر جامعهشناسی سازمانها در اینجا نیز حاکم بود.یافتن زمینههای اجتماعی لازم برای پیشرفت یک سازمان یا تشکل در گروی استفاده از فرصتها و تضعیف رقبا و بهویژه سیطره بر ذهنیت جامعه است که این مهم نیز در مراحل و وضعیتهای خاص فراهم آمد.نقد گزارش سیا در سال 1976،استفاده از اشتباهات کارتر، ایجاد فضای ترس از شوروی از این قبیل دستاویز نومحافظهکاران برای صعود بر قله های قدرت شد و اشتباهات مشابهی در فراهم آوردن زمینههای تنزل موقعیت آنها در حال مشاهده است.
خلاصه ماشینی:
"اما شورشهای مجارستان و لهستان و برلین در سالهای 3591 و 6591 از یک سو و افشاگریهای سولژنتسین و اخبار بهار پراگ(8691)از سوی دیگر اعتبار رژیمهای اروپای شرقی و عملکرد شوروی را زیر سئوال میبرد و در قرایند این افسونزدایی بود که کثیری از روشنفکران چپ و لیبرال در دهه 0691 راه خود را عوض کرده و به راست گرویدند.
درعینحال این مکث در فعالیتهای آنها تأثیر مثبت دیگری داشت و آن بازسازی سازمانی و اندوختن ذخیره برای آینده بود؛بهویژه آنکه سیاستهای کارتر که گویی خطر شوروی و کمونیسم را از یاد برده بود بهانه لازم را به دست نومحافظهکاران داد تا با انتقادات خود افکار عمومی را بیش از پیش بفریبند.
41درعینحال نومحافظهکاری آمریکا آن شمایل بیحال و قدرتی نبود که دست روی دست بگذارد تا این وعدهها خودبهخود تحقق یابند؛بلکه درست مانند کمونیستهای پیشگامی که وظیفه خود میدانستند چرخ تاریخ را سرعت بخشند تا زمان ورود به عصر سوسیالیسم را به جلو بیندازند،دست همت از آستین به درآورده و با وعده آزادی و دموکراسی به جنگ شر رفتند در نتیجه ابتدا یک بار دیگر خوبی و بدی تعریف و مصادیق شر بهویژه محور آن مشخص و چون وظیفه اخلاقی آمریکاییها اقتضای صبر نداشت سیاست یکجانبهگرایی توجیه اخلاقی پیدا کرد.
وی با مثالی از رم باستان که پس از سقوط کارتاژ دیگر دشمن مهمی در برابر خود نداشت و سیپیون سردار رمی دچار واهمه شده و از پلیب مورخ و فیلسوف چاره کار را طلب میکند که من چگونه این امپراتوری بزرگ را بدون وجود دشمن حفظ کنم و پلیب پس از چند روز اندیشه به وی پاسخ میدهد از بربرها دشمنی برای امپراتوری بساز،این نتیجه را میگیرد که غرب پس از فروپاشی شوروی باید کشورهای جهان سوم را بهعنوان خطری بزرگ معرفی و در پناه کارزار با آن خود را حفظ کند."