چکیده:
نویسنده در این مقاله کوشیده است بر بنیاد مثنوی 39 بیتی اقبال در منظومهی «اسرار و رموز»به ژرفاشناسی فکری علامه محمد اقبال لاهوری بپردازد و دیدگاه وی را نسبت به واقعهی خرد آشوب عاشورا تبیین نماید.
خلاصه ماشینی:
"اقبال در تاروپود سرودههایش،این اندیشه را گرانیگاه و محور فلسفهی فکری و نگرش سیاسی اجتماعی خود دانسته است؛از جملهی: -با جهان نامساعد ساختن هست در میدان سپر انداختن (اسرار خودی) -در جهان نتوان اگر مردانه زیست همچو مردان جان سپردن زندگی است (پیام مشرق) * -به دریا غلت و با موجش درآویز حیات جاودان اندر ستیز است (پیام مشرق) * -حدیث بیخبران است،«با زمانه بساز» زمانه با تو نسازد،تو با زمانه ستیز 3 (بال جبریل) * همچنین است در سرودهی زیر،که در آن مرام آزادمنشی و حقجویی و روحیهی شهامت و آرزوی داشتن«مسلک حسینی»، آشکار است: تیر و سنان و خنجر و شمشیرم آرزوست با من میا که«مسلک شبیرم»آرزوست گفتند لب ببند و زاسرار ما مگو گفتم که خیر،نعرهی تکبیرم آرزوست (پیام مشرق) *** سپس اقبال در ادامهی مثنوی عاشورایی خود،به فلسفهی سیاسی اجتماعی و باور شناختی قیام امام حسین(ع)میپردازد و میگوید:چون خلافت جامعهی مسلمین، گرفتار کجروی و انحراف شد و خلیفهی وقت دچار کژاندیشیهای عقل هوس پرورد گشت و پیوند خود را از قرآن و آموزههای آن گسست و فساد و تباهی و خروج از صراط مستقیم،زهر در کام آزادگان و دین باوران راستین ریخت،بیدادگری و نیرنگبازی اهل باطل عرصه را بر مردان خدا تنگ کرد.
ازاینرو است که جامعهی آن عصر را به سبب ظلم و ستم فراوان و فساد و تباهی حاکمان و کارگزاران (به تصویر صفحه مراجعه شود) و آلودگی آنان به جاه و مقام دنیایی،به ویرانه مانند کرده است و میگوید قیام«سرجلوهی خیر آلامم»(حسین بن علی علیه السلام)در آن کویر وحشت و گذرگه پرستم،همچون ابر بارانآوری بود که بر زمین تشنهی کربلا بارید و آن ویرانهها را به لالهزار بدل کرد و با خون جوشان خود گلستان معرفت و اسطورهی استواری و شمشاد قامتی را برای همیشهی تاریخ انسانیت به یادگار گذاشت و بنیاد بندگی و بردگی را برانداخت."