خلاصه ماشینی:
"در این لحظه هیچ چیز در زندگی قمر بنی هاشم با ارزشتر از آن مشک آب نبود و بایستی آن را حفظ میکرد،آن اسوه شجاعت و ایثار از کشته پشته میساخت میگشت و میکشت و رجز میخواند که: لا ارهب الموت اذا الموت رقا حتی اورای فی المصالیت لقی نفسی لسبط المصطفیا لطهروقا انی انا العباس اغدوا با السقا و لا اخاف اشر یوم الملتقی و در آن هنگامه میخروشید و میجنگید و سوار و اسب بر زمین میانداخت چنان مرگ را به بازی گرفته بود که دوست و دشمن او را تحسین میکردند،به هرکس نزدیک میشد او را از خانه زین میکند و پرتابش و عباس(ع)به دنبال آنها،اسب تاخت که یکی از لشکریان پست و زبون و ناجوانمرد به نام زید بن رقاد جهنمی بر پشت نخلی پنهان شد و از قفا، ناجمردانه،با ضربت شمشیر دست راست او را قطع کرد.
تیری جانگزار بر سینهء آن مرد مردان نشست و ملعونی دیگر از پشت سر عمود آهنینی بر فرق آن ماه صورت شیر صولت فرود آورد که از مرکب فرو افتاد و فریاد زد: علیک منی السلام ابا عبد الله یعنی:دریاب مرا،درود بر تو ابا عبد الله و ناگاه امام خروشید و چون دریایی خروشان بر اسب نشست و صفوف دشمن شکافت و خود را به بردار که آخرین نفسها را میکشد رسانید و بدون توجه به آن سپاه،از روی اسب،خود را به برادر انداخت،پیکر قطعهقطعه و خون آلود ابو الفضل(ع)را در آغوش گرفت و نالید: الان انکسر ظهری و قلت حیلیت!"