چکیده:
ممکن است؟شاید به این خاطر که مردم نسبت به کسی احساس نزدیکی میکنند که آنها را یاد خودشان میاندازد.(آنکربرگ و ولدن،1988،ص 430) باتوجه به محتوای بحثبرانگیز فیلم،تعیین آنکه چرا بسیاری آن را اهانتآمیز تلقی کردند، کار دشواری نیست.ولی مشخص کردن آن بسیار دشوارتر است که چرا باوجود دستمایهء موضوعی فیلم،بسیاری از تماشاگران و بهویژه تماشاگران مسیحی،چیزی در عیسای اسکورسیزی یافتند که باعث میشد به آن جلب شوند.اگرچه آنکربرگ و ولدن کوشیدند با بررسی سرشت ذهن آدمی این معما را حل کنند،من در پی آنم که از طریق بررسی تجربهء دیدن فیلم بر مبنای توجه به ترکیببندی و ساختار آن،آخرین وسوسهء مسیح و واکنشهای دراماتیک و غیرمنتظرهء همچنان منتج از آن را درک کنم. در این مقاله نشان میدهد که این فیلم رابطهای را میان بینندهء آرمانی و کاراکتر محوریاش شکل میدهد که بهقدری پیچیده است که اصطلاح همذاتپنداری،آنچنانکه عموما در مطالعات سینمایی به کار میرود،برای توضیح آن رابطه کافی نیست.آخرین وسوسهء مسیح صرفا بینندهاش را به همدلی با دوراهی-تنگنای عیسی دعوت نمیکند و فیلم به برانگیختن همدردی تماشاچی از طریق نمایش دنیای داستانی از چشمانداز پروتاگونیست قناعت نمیکند.در واقع من در تحلیلم مدعی میشوم که فیلم تا حدی پیش میرود که بیننده را درگیر کشمکشی میکند که در عین شباهت نظری با کشمکش پروتاگونیست فیلم،مجزا از آن است.همانطور که عیسی نبردی را برای آشتی میان دو سرشت عمیقا متفاوتش،راه میاندازد،بینندگان در موضعی قرار میگیرند که نبرد تفسیری خودشان را برای آشتی میان دو چشمانداز تصویری اساسا متفاوتی راه میاندازند که فیلم به دفعات آنها را جایگزین یکدیگر میکند. بنابراین از بینندگان خواسته میشود تا کاری فراتر انجام دهند از اینکه شاهد صرف تجربیات کاراکتر بوده و اگر مایل و قادر باشند،ارتباطاتی میان زندگی کاراکتر و زندگی خودشان ترسیم کنند.به جای اینها،در اثری که میتوان آن را شاهکار بلاغی اسکورسیزی نامید،مخاطب با دوراهی-تنگنایی مواجه میشود که از جهاتی محدود ولی پراهمیت،بازتاب دوراهی-تنگنایی پیشروی پروتاگونیست فیلم است.من با به کارگیری برداشت کنت برک(1962)از مفهوم همجوهری(ص.21)،نشان خواهم داد رابطهای که آخرین وسوسهء مسیح بین کاراکتر و مخاطبش برقرار میکند،بسی پیچیدهتر از آن است که بتوان با برداشتهای سنتی همذاتپنداری کاراکتر-بیننده توصیف کرد.کاراکتر-بیننده فراتر میرود.سپس نشان خواهم داد که شاید به دلیل همین رابطهء پویا باشد که بسیاری از بینندگان مسیحی این فیلم،باوجود آنکه میدانستند کاراکتر محوری آن در تعارض با عیسای ترسیمشده در کتاب مقدس است،جلب او شدند. جوهردوگانهء مسیح-اشتیاق فراوان و بسیار انسانی و بسیار ابر انسانی آدمی برای رسیدن به خدا-همواره برایم رازی عمیق و دستنیافتنی بوده است.از عنفوان جوانی دلهرهء اصلی و منبع همهء خوشیها و غمهایم همین نبرد بیوقفه و بیامان میان جسم و روح بوده است...و کارزار برخورد و تلاقی این دو ارتش،روان من است.2کازانتزاکیس،19603، ص 10) وقتی موسی از جیل سینا4پایین میآمد و الواح ینگیای را با خود میآورد که پروردگار، فرامینش را برای مردم بر آن نگاشته بود،دید بنی اسرائیل از طلا گوسالهای ساختهاند.موسای خشمگین،الواح مقدس را زمین زد و آنها را شکست.ولی آن شمایل شیطانی سرنوشت بدتری داشت.موسی گوساله را در آتش سوزاند،از بقایایش گردی ساخت،در آب پاشید و بنی اسرائیل را مجبور به نوشیدن آن کرد.این واقعه احتمالا برجستهترین نمونهء برخورد نمادگرایی مقدس و گنه- کارانه در کتاب مقدس است. از نخستین باری که آدمها به دنبال بازنمایی الهیات رفتند،فعالیت نمادین نقشی محوری در دین داشته است.مذهبیون حتی تا زمانهء فعلی نیز به قالبدهی به سیمای خدایانشان ادامه دادهاند و هر از گاهی یکی از آفرینشهای این چنینیشان موجب برانگیختن واکنشهای حسی شدید میشود.در سال 1988،فیلمی از مارتین اسکورسیزی چنین واکنشی را در پی داشت. آخرین وسوسهء مسیح ترسیمگر عیسایی است که زندگیاش یکسر با زندگی آن عیسایی که در اناجیل شرحش رفته است،متفاوت است.تعجب نداشت که دهها هزار نفر از مسیحیان به این فیلم اعتراض کردند.هرچه نباشد،نیکوس کازانتزاکیس نویسنده را نسبت به کلیسای کاتولیک مرتد دانسته و حتی میگویند به آن خاطر که او رمانی را نوشته بود که فیلم اسکورسیزی بر مبنای آن ساخته شد،آیینهای واپسین را بر بستر احتضار او اجرا نکردند.رهبران دینی و اخلاقی که تقریبا هیچکدامشان فیلم را ندیده بودند،به سرعت و به نام همهء مقدسات،آن را به باد انتقاد گرفتند. برای درک نظر مخاطبان در پی تماشای فیلم،دربارهء تصویرسازی نامبتنی بر کتاب مقدس عیسی، در یکی از معدود تلاشهای صورت گرفته،یک سازمان دینی محافظهکار،بیرون یک سالن سینما در لس آنجلس دست به یک نظرسنجی غیررسمیزد.رهبران این سازمان،بعدها نوشتند: اگر فیلم را دیده باشید،میدانید که درام قدرتمندی دربارهء عیسی است که منبعش نه اناجیل،که رمانی تخیلی است.با این وجود افرادی که پس از بیرون آمدن از سینما با آنها مصاحبه کردیم،گفتند که فیلم باعث شده احساس زندگی بیشتری با عیسای واقعی بکنند.اگر عیسایی که فیلم ارائه میدهد،وجود نداشته باشد،چهطور چنین چیزیآخرین وسوسهء مسیح مطمئنا فیلمی مناقشهآمیز دربارهء ترسیم سیمای مسیح(ع)است.شاید بتوان این فیلم را در کنار فیلم مصائب مسیح ساختهء مل گیبسون(و با کمی تسامح رمز داوینچی ساختهء ران هاوارد)آثاری دانست که در 20 سال اخیر در کالبد مباحث دینی،سیاسی و اعتقادی دربارهء سینما و مسیحیت جانی دوباره دمیدهاند.گرچه این دمیدن گاه به طوفانی منجر شده است که دربارهء رمز داوینچی حتی به ممنوعیت فروش کتاب آن در داخل(به درخواست جامعهء مسیحی ایران)منجر شد.به هر روی این آثار واجد نگاههای متکثر فیلمسازان غیرمسلمانی است که بر اساس برداشتهای خود که حاصل نگرش اعتقادی و جهانبینی هنریشان است و گاه از سوی مراجعی تایید و تشویق هم میشود،ساختهشدهاند و بدیهی است نمیتوان انتظار داشت نگرش اسلامی و شیعی را در آنها یافت.بااینحال ضرورت بحث از تاریخ مقدس و ترسیم چهرهء انبیاء در قالبهای نمایشی(بهعنوان یکی از راههای حضور دین در هنر)ما را بر آن داشته تا در قالب مقالاتی چند،بازتاب ساخت این آثار در میان نویسندگان دانشگاهی را بررسی کنیم.نویسندگانی که فراتر از دغدغههای ژورنالیستی و منتقدین سینما،به این رونمایی از چهرهء پیامبران در سینما مینگرند. *** در این مقاله من سبک بلاغی آخرین وسوسهء مسیح ساختهء مارتین اسکورسیزی1را بررسی میکنم.با بهرهگیری از برداشت کنت برک2از مفهوم همجوهری1(1926)،استدلال میکنم که این فیلم با ایجاد دوراهی-تنگنایی برای تماشاچی که از جهانی محدود ولی حائز اهمیت با دوراهی-تنگنای کاراکتر[اصلی]فیلم شباهت دارد،از انگارههای سنتی همذاتپنداری
خلاصه ماشینی:
"ولی پیش از پرداختن بهنحوهء ساخت این دوگانگی در فیلم و رابطهاش با تجربهء دیدن آن،مفید خواهد بود که ابتدا بپرسیم مسیحیان دربارهء دوگانگی عیسی چه اعتقادی دارند و رمز و راز این دوگانگی در تاریخ سینمای هالیوود چگونه برای مخاطبان آمریکایی عرضه شده است.
بینندگانی که با فیلمهای پیشین تعلیم دیده بودند که هم به لحاظ خط داستانی(یعنی تأکید بر ربانیت عیسی)و هم تمهیدهای سینمایی(مانند استفاده از زوایای دوربین پایین و با فاصله و غیاب نماهای نقطه دید اول شخص)متوقع عیسایی بیش از اندازه حرمت نهاده باشند،به احتمال زیاد از همان فیلمها به عنوان مبنایی برای توقعاتشان دربارهء آخرین وسوسهء مسیح بهره میبرند.
به هنگام تماشای فیلمی از اسکورسیزی تقریبا همیشه تنشی قابلملاحظه،باقوت هرچه تمام بر تجربهء بیننده از روایت،تأثیر گذاشته و آن را هدایت میکند،اسکورسیزی اذعان کرده که هدفش از ساخت آخرین وسوسهء مسیح از همان آغاز مشخص بوده است: میخواستم عیسی را به روی پردهء سینما بیاورم و کاری کنم مخاطبان تماما با او همدردی کنند(ده پیتیرو،8891،ص.
در تحلیل نهایی،مشخص است که فیلم اجازهء تماشای صرف خود را به بیننده نمیدهد،بلکه میطلبد که بیننده با کاراکتر محوریاش همگام شود؛چراکه موجودیت هریک با یک ناهماهنگی مبتنی بر انقسام و سردرگمی آغاز میشود ولی نوید هماهنگی حاصل از مصالحه و تفاهم را نیز در پی دارد؛چه این هماهنگی به دست بیاید و چه نیاید،نوید آن شاید دلیلی باشد برای اینکه چرا بسیاری از بینندگان باوجود آنکه میدانستند عیسای داستانی اسکورسیزی که در برابرشان جلوهگر شده،خدایی کاذب است،ولی باز هم پس از تماشای فیلم اعلام کردند که احساس نزدیکی بیشتری به مسیح حقیقی یافتهاند."