چکیده:
امام سجاد علیه السلام در روایتی مفصل،گزارشی از رویداد کربلا و مقدمات و پیامدهای آن از عمهء گرامی خود حضرت زینب(س)نقل میکند.این روایت در کتاب«کامل الزیارات»نوشته ابن قولویه قمی (متوفای قرن چهارم هجری)آمده و یکی از مستندترین روایات دربارهء حادثه عاشوراست.نگارنده در این گفتار،ترجمهء فارسی این روایت را با مقدمات لازم و برخی نکات توضیحی آورده است.
خلاصه ماشینی:
"امام هادی علیه السلام در بیانی آسمانی،در توضیح این ماجرا میفرماید: حضرت سلیمان از آنچه آصف بن برخیا بدان معرفت داشت(که به آن وسیله توانست چنان کند)ناتوان نبود؛ولی میخواست به امت خود-که شامل جن و انس بود-بشناساند که حجت پس از خودش،جناب آصف است.
سخنان امام سجاد علیه السلام با حضرت زینب علیها السلام آنگاه امام علیه السلام چنین فرمود: هنگامی که حادثهء هولناک کربلا رخ داد و آن هم بلا به ما رسید و پدرم و فرزندان و برادران و دیگر همراهانش کشته و خانوادهء آن حضرت به اسارت گرفته شدند و ما را بر شتران بیجهاز سوار کردند تا به سوی کوفه ببرند،در آن حال غمبار، من با ناراحتی بسیار به جنازههای عریانی که در بیابان افتاده بودند،نگریستم و آن صحنه بر من بسی سنگین آمد و اضطراب و ناراحتی من بسی فزونی یافت؛به گونهای که نزدیک بود از شدت ناراحتی جان دهم.
شدت افسردگی من به حدی بود که عمهام زینب کبری متوجه بدحالیام شد و به من فرمود:ای بازماندهء جد و پدر و برادرم،مرا چه میشود که میبینم نزدیک است از شدت غم جان دهی؟ من به عمهام گفتم:چگونه بیتابی نکنم؟در حالی که میبینم سید و سیرورم حسین و نیز برادران و عموها و عموزادگان و خاندان و وابستگانم همگی،برخاک غلتیده و در خون غوطهور و برهنهاند و در میانهء صحرا،افتادهاند و این دشمنان ددمنش،پوشش آنان را هم به غارت بردهاند.
ادامهء سخنان حضرت زینب(س) حضرت سجاد فرمود:عمهام زینب افزود:هنگامی که ابن ملجم-که نفرین خدا بر او باد-پدرم را با شمشیر زهرآگین ضربت زد و من نشانهء مرگ را در چهرهء آن عزیز دیدم،به او عرض کردم:پدر جان!ام ایمن برایم چنین مطالبی بازگفته است؛ دوست دارم در این ساعات پایانی زندگانی شما،آن را از زبان شما نیز بشنوم."