چکیده:
هدف مقاله پیشرو آن است که نشان دهد چگونه مکتب پساساختارگرایی،از تعیین معنای نهایی برای متن امتناع میورزد.در این راستا،نخست با اشاره به بخشی از ویژگیهای متنی چون غزلیات حافظ،به تبیین این مطلب پرداخته میشود که از منظر نقد پساساختارگرایی، نمیتوان معنای غزل حافظ را تنها در انحصار تحلیل عرفانی نگاه داشت.ازاینرو،برای رسیدن به فهم متن،باید خود را از بند قصد مؤلف رهانید و با تکیه بر متن و افق انتظار خواننده،معنی را آفرید.نقد پساساختارگرایی با تکیه بر عدم قطعیت رابطه بین دال و مدلول و بازی بیپایان دلالتها در زبان و نیز به واسطهء ویژگیهای خاص زبان ادبی،مانند ابهام و معما و ماهیت استعاری و مجازی آن و استفاده از قواعد ساختارشکنی،نشان میدهد که چگونه دالها میتوانند در یک روند دلالتی بیانتها ادامه داشته باشند.این نوشتار در پایان پیشنهاد میکند که برای تفسیر و تأویل متنی گشوده چون حافظ نیاز به خوانندهای است که واقف بر نظام و مناسبات نشانگان متن باشد،از روند ساختارشکنی آگاه باشد و نیز بداند که چگونه میتوان معنا را افزایش داد و از حصار یک معنای قطعی و نهایی گریخت.
خلاصه ماشینی:
"برای نمونه در اینجا بر یکی از معروفترین غزلیات عرفانی حافظ درنگ میکنیم که مفسران دربارهء سمت و سوی عرفانی آن توافق کامل دارند: سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کونومکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما میکرد دیدمش خرموخندان قدح باده به دست وندر آن آینه صدگونه تماشا میکرد گفت آن یار کزو گشت سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد آنکه چون غنچه لبش راز حقیقت بنهفت ورق خاطر ازین نکته محشا میکرد آن همه شعبدهها عقل که میکرد آنجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد گفتم:این جام جهانبین به تو کی داد حکیم گفت:آن روز که این گنبد مینا میکرد فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد گفتمش سلسلهی زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد (حافظ 8631:001) ساختار این غزل حافظ نیز بر مبنای تضاد بنا شده است و تمامت شعر،منازعهء عقل و عشق است.
در این سه بیت،داستان آفرینش آدمی به شیوهای عرفانی و به زبانی ادبی ترسیم شده است،اما از نظرگاه بافت ساختاری،از بیت چهارم به بعد،این ارتباط عمیق در محور عمودی به ظاهر گسسته میشود و شعر برای قرار گرفتن در راستای محور عمودی از نظر مضمونی نیاز به تعمیق و ژرفانگری بیشتری دارد،چه به یکباره بعد از ترسیم فضای آفرینش،حافظ سخن از حقیقت و افسانه میگوید و ظاهربینی اهل ادیان را نکوهش میکند و بعد دیگر بار بیمقدمه خداوند را شکر میگوید که میان او و معشوق صلح افتاده است."