چکیده:
در فرهنگ اسلامی،تصورات گوناگونی از«زمان»انعکاس یافته است.متکلمان آن را امری موهوم و فیلسوفان آن را مقدار حرکت فلک اطلس میدانند.اما از منظر صوفیان،زمان با جان، که اصل وجود آدمی است،در ارتباط است.جانی که نزد دلبر حاضر است،چیزی جز لالهزار و گلشن نمیتواند باشد و بنابراین،پیری و پژمردگی را در او راهی نیست.ازاینرو،زمان عرفانی ارتباطی با گذشته و آینده ندارد؛زیرا صوفی با خداوند است و در آنجا ماضی و مستقبل نیست.تمام کوشش یک صوفی آن است که خداگونه شود و از قید زمان،آزاد یا به تعبیری دیگر نیست گردد.این امر جز با عشق حاصل نمیشود.سالکی که اسیر عشق نشود، بندهء جسم و زمان خواهد ماند.تنها عشق است که آزادی را از این نوع بندگی به ارمغان میآورد.عشق چون شمشیری است که سر جسم و زمان را از جان سالک جدا میکند.
خلاصه ماشینی:
"(عین القضات 9731:55-45) بر این اساس است که عین القضات با اندیشهای دقیق و تیزبین،زمان را از نظر وجود و رتبهء وجودی متأخر از جسم میداند و قول فیلسوفانی را که به قدیم بودن جهان اعتقاد دارند،با استدلالی فیلسوفانه رد میکند: هر که بر این اعتقاد باشد که عالم از حیث زمان قدیم است،راه خطا رفته است؛زیرا از او میپرسیم:مقصود او از عالم چیست؟ممکن است بگوید:آسمانها و«امهات»؛یا اینکه بگوید:همهء آنچه وجود دارد جز خداوند متعال،که در این صورت همهء عقول و نفوس و اجسام داخل در لفظ عالم خواهد بود.
آنگاه«هست حقیقی»میشود؛چون هست حقیقی همان«نیست» است: تا عدمها را ببینی جمله هست هستها را بنگری محسوس پست این ببین باری که هر کش عقل هست روزوشب در جستوجوی نیست است در گدایی طالب جودی که نیست بر دکانها طالب سودی که نیست در مزارع طالب دخلی که نیست در مغارس طالب نخلی که نیست در مدارس طالب علمی که نیست در صوامع طالب حلمی که نیست هستها را سوی پس افکندهاند نیستها را طالبند و بندهاند ز آنکه کان و مخزن صنع خدا نیست غیر نیستی در انجلا (همان1631/6/-7631) عدم و بیزمانی عارف تمام کوشش یک صوفی آن است که خداگونه شده و از قید زمان آزاد یا به تعبیری دیگر عدم و نیست گردد؛زیرا کارگاه صنع حق چون نیستی است جز معطل در جهان هست کیست (مولوی 096/2/3631) صوفی حقیقی آن است که نباشد.
(عطار 6331،ج 2:202) خداوند است که صوفی را از صفات انسانی صاف میگرداند و بنا بر تعبیر بایزید،وجه تسمیه صوفیه به این نام جز این نیست:«ان الله صفی الصوفیة عن صفاتهم،فصافاهم،صوفیة»(عین القضات 6831:313)،و این همه،به واسطهء زهد- یعنی اعراض از غیر خدا-و فقر-یعنی رسیدن به نیستی و عدم-حاصل میشود: مقام تصوف،اول زهد باشد و اعراض از جملهء موجودات؛پس صفات حق-تعالی- صوفی را از همه صفات ذمیمه و بشریت صفا دهد،و زاهد و صوفی حقیقی شود؛آنگاه فقر روی نماید که«اذا تم الفقر فهو الله»."