چکیده:
دربارهی تکامل و انحطاط جوامع نظریههای متعددی ارائه شده است.این جستار در صدد است از میان نظریههای مختلف تکامل و انحطاط جوامع اسلامی،بر نظریهی فرهنگی تأکید کند.از اینرو،از بین متفکران مسلمان،تناه کسی که تصور نمیرود نظریهی انحطاطش در یک چارچوب فرهنگی قرار دارد،سید جمال الدین اسدآبادی است که در این جستار تلاش شده که نشان داده شود وی نیز به عوامل فرهنگی در انحطاط جوامع اسلامی توجه داشته است.نظریهی قصر مسدس الشکل سعادت انسانی سید جمال بیانگر دو نکته اساسی است که برای اثبات فرضیهی این مقاله از آنها بهره گرفته شده است:1.عامل انحطاط میتواند عامل غیر سیاسی و غیر ساختاری باشد؛2.انحطاط یک جامعه به عوامل درونی به خصوص عوامل فرهنگی برمیگردد.
Various theories have been proposed regarding the evolution and degeneration of societies. Among these theories, this research focuses on the cultural theory. Among the Muslim scholars, Seyed Jamalodin Asadabadi’s degeneration theory is not considered to fit a cultural framework. The research demonstrates that even Seyed Jamalodin Asadabadi has considered cultural factors in degeneration of Islamic societies. His theory of hexagonal castle of human happiness contains two important points that are used for proving the theory at hand: 1. The cause of degeneration can be non-political and non-structural.2. The degeneration of a society is based on internal, especially cultural, factors.
خلاصه ماشینی:
نظریهی مسدس الشکل(اصول ششگانهی سعادت انسانی) به نظر سید همهی ادیان سه عقیده را در جهت تکامل به پیروانشان القا میکنند:اول اینکه انسان اشرف مخلوقات است و از حیوانات ممتاز؛دوم اینکه امت و همدینان او بهترین و برترین امتند و امتهای دیگر همگی باطل و گمراه هستند؛سوم اینکه انسان برای کسب درجات و کمالات انسانی غیر از نبوت،به این دنیا آمده است تا به وسیلهی آنها به جهان دیگر منتقل گردد(حلبی،1383،ص 136).
در مورد صدر اسلام،سید جمال بر این باور است که با توجه به وجود ارکان ششگانهی(سته)تکامل جامعه و سعادت انسان در دین اسلام،مسلمانان در مدتی کوتاه به اوج تکامل و عظمت رسیدند،اما از قرن چهارم هجری قمری به بعد با ظهور و رشد مادیگری که تحت عنوان باطنیه و صاحب السر تبلیغ میکردند،اعتقادات مسلمانان رو به فساد و انحراف نهاد و به تبع رو به ضعف و انحطاط رفتند(حلبی، 1383،ص 158-163).
«و چون دیدند که تعلیمات ایشان با تمکن صفت حیاء در نفوس بیفایده خواهد افتاد در ازای آن خصلت جلیله،آغاز کرده گفتند که حیای و شرم از ضعف نفس است و هرانسان را لازم است که در ازله ی آن سعی نماید و قید عادات را بشکند تا آنکه قادر گردد بر ارتکاب جمیع افعالی که مردم آنها را قبیح میشمارند و نفس از آشکارا ساختن آن اعمال- در بین ایرانیان نیز امانت و صداقت از اصول دینی آنان بود و به سبب این ویژگیها عزت و سربلندی جامعه تا جایی رسیده بود که بیان آن مثنوی شصت من کاغذ باید.